💦26🔞

2K 213 127
                                    

هیونجین و رزی همچنان توی کوچه پس کوچه های نزدیک کافه دنبال جیمین میگشتن
رزی نفس نفس زنان روی زمین نشست و انگشتاشو با حرص میون موهای بلندش فرو کرد و اون ها رو بهم ریخت
«» ا..اون عو..عوضی چ..چطور انقدر سریع میدوئه ؟
هیونجین هم به تبعیت از رزی ایستاد و در حالی که حسابی عرق کرده بود ، سعی میکرد با دست خودش رو باد بزنه
% برام عجیبه که چرا با دیدن اون مرد به گریه افتاد ؟
رزی نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد
«» هیونجین بیا بریم سمت خیابون تو از اون طرف برو منم این طرفی میرم وقتی پیداش کردیم بهم زنگ بزنیم
% باشه
.
.
رزی مضطرب خیابون رو رصد میکرد تا شاید جیمین رو پیدا کنه
با دیدن جمعیتی که یه جا جمع شده بودن ، به اون سمت خیابون دوید
جمعیت رو کنار زد و جلو رفت
جیمین رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود و با چشمای بسته بین جمعیت روی زمین افتاده بود
رزی روی زمین نشست و سر جیمین رو توی بغلش گرفت
با ضربه های آروم به صورتش ضربه میزد
«» جیمین حالت خوبه ؟ جیمین ؟
همچنان توی صورت جیمین تغییری ایجاد نشد و چشماش بسته بود
یکی از رهگذرا بطری آبی به سمت رزی گرفت
... توی صورتش یکم‌ آب بپاش
رزی دختر ضعیفی نبود اما نمیدونست چرا با دیدن وضعیت جیمین بغض کرده بود و کل بدنش می‌لرزید
در بطری رو باز کرد و کمی آب توی صورت جیمین پاشید
جیمین به محض پاشیده شدن اب توی صورتش ، چشماش رو باز کرد و با صورت گریون رزی مواجه شد
رزی محکم جیمین رو بغل کرد و بغضش شکست
«»  داشتم از ترس سکته میکردم
جیمین با تعجب به اطرافش نگاه کرد ، کی از حال رفته بود ؟
حالا علاوه بر قلبش دیگه روی جسمش هم کنترلی نداشت
نباید بیشتر از این رزی رو نگران میکرد پس از بغلش بیرون اومد و سعی کرد بلند شه
+ من خوبم گریه نکن رزی
جمعیت با بهوش اومدن جیمین دورش رو خالی کردن و هر کس به مقصد خودش رفت
رزی کنار جیمین ایستاد و سعی کرد با گرفتن کمرش ازش مراقبت کنه
موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و شماره هیونجین رو گرفت
«» هیونجین جیمین پیش منه بیا خیابون فرعی پشت کافه
.
.
تهیونگ با لبای آویزون شده در حال ماساژ دادن بدنش بود
بعد از اینکه جین جلوی فرودگاه گیرش انداخته بود تا مسیر خونه کتکش زده بود
الانم که مثل برج زهرمار توی خونه رژه میرفت و حسابی با غر زدنش مغز تهیونگ رو سوراخ کرده بود
~ پاشده خودش تنهایی رفته نیویورک ، کاش وقتی سوار هواپیما می‌شدی لاقل سقوط میکرد از دستت راحت میشدم
نامجون جلوی تلویزیون نشسته بود وحتی جرعت نمی‌کرد از ترس جین یه کلمه حرف بزنه
جین جارو برقی رو توی پذیرایی آورد و دقیقا به سمت پریز برقی که شارژر تهیونگ توش بود رفت و شارژ رو بیرون کشید که اعتراض تهیونگ بلند شد
÷ آبااااا گوشیم داره خاموش میشه ، این همه پریز حتما باید بری سراغ پریز برقی که من گوشیمو توش زدم شارژ ؟
جین با چشمای درشت شده به سمت تهیونگ برگشت
~ لال بمون وگرنه میدم جارو برقی بخورت بس که اشغالی
تهیونگ پوفی کشید و نگاهش رو کج کرد
یهو جین دسته جارو برقی رو به سمتش گرفت که تهیونگ جا خالی داد
~ میخوای آیدل بشی ها؟
تهیونگ با ترس به نشونه تأیید سری تکون داد
جین جارو برقی رو بدون اینکه خاموش کنه رها کرد و دوباره به سروقت تهیونگ رفت
یکی از دمپایی رو فرشی هاشو از پاش در آورد و شروع کرد به کتک زدن تهیونگ
~ مگر اینکه از سر نعش من رد شی
نامجون سریعا از جاش بلند شد و خودش رو مقابل جین سد کرد تا بیشتر از این تهیونگ کتک نخوره
^^ جین عزیزم بس...
هنوز جمله نامجون تموم نشده بود که جین دمپایی رو به سمتی پرت کرد
دستاشو توی موهای نامجون‌ فرو برد و شروع کرد به کشیدن موهاش
~ همش تقصیر توعه ‌..
نامجون بخاطر کشیده شدن موهاش چشماش تا آخرین حد باز شد و سعی کرد جین رو از خودش جدا کنه
^^ عزیزم..آیییییی ..موهام
جین از لای دندوناش غرید
~ میخام کچلت کنم همش تقصیر توعههههه
+ آبا جین؟
با صدای متعجب جیمین ، بلاخره جین دست از سر نامجون‌ برداشت
تهیونگ از جاش بلند شد
با ذوق به سمت جیمین دوید و محکم بغلش کرد

🔞Mind🔞[Yoonmin]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang