از دید کای
با شنیدن صدای زنگ تلفنم گوشی رو برداشتم و با دیدن اسم چانیول یه لبخند زدم:"باز چی شده؟"
صدای خندش توی گوشم پیچید:"هی پسر! تو بلد نیستی سلام بدی؟"
"گیریم که سلام... چی میخوای صبح به این زودی زنگ زدی؟"
"زنگ زدم تا امشب یادآوری کنم! تولد سهون ...نگی دیر یادآوری کردی نرسیدم کادو بخرم."
با یادآوری تولد سهون آهی کشیدم و گفتم:"هیچ راهی نیست که من نیام؟"
دوباره خندید و گفت:"میخوای کادو ندی چرا بهونه میاری؟"
خودم رو روی تخت پرت کردم:" اه چانی مسخره بازی در نیار...کادوم با پیک بفرستم دست از سرم بر میداری؟ میدونی که از مهمونی های شلوغ خوشم نمیاد."
گلوش صاف کرد و گفت:"اولا کادویی که با پیک بیاد قبول نیست...دوما یه مهمونی کوچیکه؛ فقط خودمونیم."
با خنده گفتم:"فقط تو و بکی اندازه یه استادیوم فوتبال سر و صدا دارین."
"اصلا تقصیر من و بکی که میخوایم شما رو شاد کنیم. یه بار که تو جمعتون نباشیم می فهمین چه دوستای با ارزشی رو از دست دادین."
"از دست زبون تو...کم نیاری یه وقت؟! باشه میام. حالا قطع کن که یه عالمه کار دارم."
چان با نگرانی گفت:" باشه قطع می کنم اما قبلش بگم عکس یونا رو بزار زمین و بعدش برو به کارات برس."
با شنیدن اون اسم بغض گلوم گرفت و گفتم:"چانی میشه دیگه اون اسم جلوی من نیاری..."
"اگه تو فراموشش کنی آره..."
داشتم به خودم دروغ می گفتم یا بقیه نمیدونم، اما گفتم:"من فراموشش کردم!"
"ببخشید..." صدای چان کمرنگ شد:" نمی خواستم ناراحتت کنم...این حرفارو زدم تا بدونی ما می خوایم تو خوشحال باشی... "
با لبخند گفتم:"همین که دوستای خوبی مثل شما دارم خوشحالم."
چانی سریع دوباره با خنده گفت:"پس شب دیر نکن!! منتظریم."
وقتی تلفن قطع کردم عکس یونا رو جلوی چشمام گرفتم و گفتم:" می بینی چه بلایی سرم آوردی؟ اصلا دوسم داشتی؟"
یونا. . .
دبیرستان بودم که عاشقش شدم.
راستش نمیدونم حسی که بهش داشتم عشق بود یا فقط یه دوست داشتن ساده. هر چی که بود اون اولین و البته آخرین کسی بود که تا اون روز باهاش بودم. یه سال ازم بزرگتر بود و تا حالا کسی رو ندیده بودم که مثل اون با خنده هاش محیط اطرافش رو هم روشن کنه... نمیدونم. شاید اشتباهم این بود که با یکی بزرگتر از خودم دوست شده بودم.
YOU ARE READING
Kpop OneShot BoyxBoy
General Fictionوانشات های کاپل های پسر کیپاپ وانشاتی که از کی پاپ نوشتم. مطالب مثبت 18 دارد.