Shimmering Lights - YoonJin

1.6K 102 29
                                    

Name: Shimmering Lights

One Shot

Writer: StoryTeller_Mia

Couple: YoonJin

Genre: Romance - Angst

Characters: Yoongi - Jin

وقتی یونگی در اتاق هتل شون رو باز کرد اتاق ساکت و معذب کننده بنظر می رسید. سوکجین تو بالکن اتاق و پشت به در ایستاده بود و بنظر می رسید تو افکار عمیقش غرقه و متوجه یونگی نشده. در بالکن نیمه باز بود و نسیم خنکی که ازش به صورت یونگی میخورد باعث میشد کمی از مستی از سرش بپره.

رد نگاه سوکجین روی آسمون بود با اینکه یونگی می دونست همسر زیبا ش نمی تونست به جز روشنایی های پر نور چیزی ببینه... امشب اولین باری که مثل دو تا انسان متمدن باهم صحبت کرده بودن و یونگی فکر کرده بود بالاخره داره موفق میشه خراب کری های مدت نامزدی شون رو جبران کنه اما هنوز از جدیدترین دعوا شون نیم ساعت هم نگذشته بود. اون هم درست بعد از اینکه بعد از سه ماه بالاخره اولین ملاقات شون رو باز سازی کرده بودن و به جای اون بحث ناگوار واقعا بهتر رفتار کرده بودن. جین حتی براش تعریف کرده بود که چطور بیناییش رو توی بچگی، بعد از اینکه به سرش ضربه خورده بود از دست داده و فقط میتونه نور های محوی رو ببینه.

می دونست که جین حق داره ناراحت باشه. باز هم مثل دیدار اول شون همه چیز رو خراب کرده بود. همینطور که لبه ی تخت می نشست تا لباس هاش رو عوض کنه بی اختیار یاد اون زمان افتاد.

Flash Back

بعد از سلام و احوال پرسی ساده شون، یونگی جین رو به سمت میز رزرو شده شون همراهی کرده بود تا در مورد مساله ای که توسط پدر و مادر هاشون پیش رو شون قرار گرفته بود صحبت کنن. ازدواج از پیش تعیین شده.

یونگی قصد نداشت زمان زیادی رو اونجا صرف کنه. اومده بود حرفش رو بزنه و بره پس بی مقدمه چینی شروع کرد:" من درک نمیکنم چرا برای اتصال کمپانی باید از چنین روش های قرون وسطی ای استفاده بشه. اگر میخوان شراکت کنن کافیه یه قرارداد رسمی ببندن. البته شاید پدرت می خواسته کسی رو برات انتخاب کنه تا در طول زندگی همراهیت کنه و تو گردوندن کمپانی کمکت کنه اما باید عذر بخوام که من چنین فردی نیستـ..."

" کافیه! به اندازه ی کافی شنیدم." جین دستش رو روی میز کوبید و بلند شد:" چی باعث میشه فکر کنی من تمایلی دارم با فردی که تا این حد بی نزاکت و بی ملاحظه س ازدواج کنم؟" و بعد با عجله سعی کرد به سمت خروجی بره... که باعث شد به فردی که توی مسیرش بود برخورد کنه.

یونگی فورا از جا پرید و کمکش کرد از فضای خفه کننده ی رستوارن خارج بشه:" می رسونمت."

اما جین هلش داد:" بهم دست نزن؛ با راننده ام تماس میگیرم."

یونگی داشت صبرش رو از دست می داد برای همین گوشی سوکجین رو از دستش کشید:" باهم اومدیم باهمم برمی­گردیم."

Kpop OneShot BoyxBoyWhere stories live. Discover now