Winter Fire | HopeMin

1.9K 140 17
                                    

دیشب یه وانشات لایو تو تلگرام برگزار کردم. یعنی کلا هر اتفاقش بر اساس رای خواننده ها. بیاید خونید رای بدید!

Winter Fire | آتش زمستان

از دید جیمین

بازم دعوامون شد. حرف های غیر قابل پس گرفتن رو بهم دیگه گفتیم و اون طبق معمول از خونه زد بیرون. این عشق لعنتی بین ما ... چیزی که انگار دو تا آدم مریض و شکسته رو بهم وصل کرده.

وقتی میگم مریض منظورم فقط یه چیزی نیست که با قرص و دارو خوب بشه. آره خب اون شکاک بود و منم بخاطر شرایط کاریم کمی افسرده شده بودم ولی در اصل ما بیماری همدیگه بودیم. مثل دو تا معتاد نمی تونستیم بدون هم زندگی کنیم ولی در عین حال زندگی مون با هم برای جفتمون حکم مرگ داشت.

اون حساس و حسود بود، و حتی توی تخت هم زیادی حس مالکیت داشت. نه که من بدم بیاد، نه؛ دوست داشتم که عشق داغش رو حس کنم ولی من روحیه ی آزادی خواه داشتم. خوشم نمی اومد کسی محدودم کنه یا ازم توقع داشته باشه مثل یه شِی بهش تعلق داشته باشم تا یه انسان...

و خب، من به ماه دسامبر حساسیت داشتم. دسامبر همیشه ماه مورد علاقه ام بود ولی انگار یه نیروی جادویی توش وجود داشت که من رو بیشتر از هر وقت دیگه غمگین و افسرده کمی کرد. افسردگی فصلی هم ظاهرا یه چیز واقعی بود و هر بار توی این چند هفته ی اخیر باهم بحث کردیم، کلماتش مثل زمستون و سرماش تا مغز استخونم نفوذ می کرد و به مرگ نزدیکم می کرد.

پولیورم رو دورم سفت تر کردم و در حالی که با یه دست چمدونم رو می کشیدم با دست دیگه سعی کردم صورت یخزده ام رو گرم کنم. البته بی فایده بود چون دست هام به اندازه ی صورتم سرد بود. حتی نفس هامم یخزده بود و ماسک جلوی صورتم فقط باعث میشد حس خفگی کنم.

گرمای من هوسوکم بود. همونی که احتمالا الان ها از عصبانیتش کم شده بود و داشت بر می گشت خونه تا با هم آشتی کنیم. اونقدر این اتفاق تکرار شده بود که حتی می دونستم چند دقیقه طول میکشه برگرده خونه.

نمیخوام بگم من رو برای بدنم می خواست. می دونستم واقعا دوستم داره اما گاهی بعضی کارهاش باعث میشد این حس بهم دست بده که من رو فقط برای خودم دوست نداره. گاهی زیاد بهم می گفت دوستم داره و گاهی روز ها باید انتظار می کشیدم تا ذره ای احساس ازش ببینم. البته وسواس فکری من بیشتر باعث این افکار بود ولی خب هوسوکم و رفتارهاشم تو شکل گیری اونا بی تاثیر نبودن.

وارد ایستگاه قطار که شدم سالن خلوت بود و ساعت ایستگاه 00:30 بامداد رو نشون می داد. یه بلیط برای بوسان گرفتم. نمیدونم چرا اونجا ولی انگار اونجا بنظرم به حد کافی دور می اومد. وقتی تو ایستگاه منتظر ساعت حرکت نشستم بازم سردم بود. سالن هوای نسبتا گرمی داشت. حتی بعضی ها کت هاشون رو در آورده بودن اما من هنوز یخ یخ بودم.

Kpop OneShot BoyxBoyWhere stories live. Discover now