Last Dance (1) Kaoisoo

1.5K 77 16
                                    

دو شاتی ای که دوست عزیزم سمفونی نوشته بود.

...............................

شات اول:



لندن

چند روزه از خودم میپرسم مرگ درد داره؟

مادرم کاتولیک بود.کاتولیک ها نمیتونن کسی رو بکشن. برای همین من رو سقط نکرد. من رو از یه هم خوابی با پسری که اسمشم نمی دونست داشت.

گاهی وقتی پسر خوبی نبودم بهم میتوپید " حرومزاده "

وقتی بچه ای خیلی چیز ها مهم نیست ولی مهمه بستنی های اسکوپیت حتما طعم شکلاتی هم داشته باشه، یا مهمه موقع برگشتن از مدرسه کی زودتر از بقیه به اون کیوسک روز نامه فروشی برسه...

وقتی کم کم بزرگ شدم تازه فهمیدم وقتی حتی کسی از بدو تولد تورو نخواد یعنی چی ...

اوج غم رو وقتی فهمیدم که نخ بادکنک قرمزم از دستم رها شد. آروم آروم بالا رفت.

هرچقدر بالا پریدم نتونستم نخشو بگیرم. از تلاش دست برداشتم ته دلم خالی بود. آروم آروم بالارفت...

چند روزه همون حس رو دارم...

حس میکنم بادکنکم داره از دستم میره " من یه بالرینم که دیگه نمیتونه برقصه "

3 ماه پیش _ROYAL BALLET _لندن

" کای؟"

باز هم سرعت چرخشم کم بود چند ماه بود که نمی تونستم با سرعت همیشگی برقصم. نفس عمیقی کشیدم سعی کردم لبخند بزنم. مربی با بی میلی شروع به شمارش کرد:" 1234567..."

تو حرکت هشتم سرم گیج رفت.

تنها چیزی که می شنیدم صدای کشیده شدن پلاسیک کف کفش های باله بود که سمتم میومدن.

چشم هام مثل فیلم ها، توی اتاق سفید با نور ملایم غروب باز شد.

همیشه عاشق اون نور نارنجی بودم. با خودم گفتم اولین ویدئو ی مستقلم رو مطمئنا توی نور غروب میسازم. وقتی تشخیص بدنم و سایه ام مشکل باشه. یه سیلوئت هنری.

کم کم خاطرات هجوم آوردن؛ من تو سالن تمرین زمین خوردم ...

صدای یونا میومد، هنوزم میشد موقع انگلیسی حرف زدن لهجه ی کره ایش رو تشخیص داد.

چشمم به دری نیمه باز افتاد. در تلاش بود منظورشو به دکتر هندی برسونه. نیشخند زدم مطمئن بودم فقط و فقط به خاطر فشار این مدت یکم خستم.

بالاخره از در تو اومد:" بیدار شدی؟"

خندیدم:" چی میگفتی دو ساعت بهش؟"

یونا زیر لب غر زد:"دکتره ی زبون نفهم...!"

نمیتونم بگم حس دقیقم به یونا چیه. خب اون تنها دختر کره ای گروهمه. خیلی شب ها تا خوابگاه پیاده میریم و یه دل سیر کره ای حرف میزنیم.

Kpop OneShot BoyxBoyWhere stories live. Discover now