Theif 2 (Scientist)

1.7K 132 42
                                    

قبلا قرار بود فقط وانشات باشه اما از موضوع و سبک متفاوتش خوشتون اومد من هم یه بخش دیگه ادامه ش دادم. اگه شات اول رو نخوندید بخونید، این داستان تو زمان قدیم و تو یه سرزمین غیر واقعی اتفاق میفته پس دنبال ایراد گرفتن از لباس ها و امکانات اون زمان نباشید! سن ها هم غیر واقعیه، در نتیجه اینجا جین یه پسر بچه س و نامجون یه مرد بالغ 28 ساله. قوانین این جامعه لذت هایی مثل بودن با پسرک نابالغ رو منع نمی کنه و کنجکاوی برای لذت توش عجیب نیست.

دانشمند

جمعیت داشت دور شون جمع میشد، نامجون فریاد کشید:" از اینجا برو!! به نفعته دیگه نبینمت...!!"
جین با چشم های گرد شده دست هاش رو جلوی قلبش گره کرد:" نامجوونـآ... تو که میدونی من هیچ جایی برای رفتن ندارم!" و از درون سعی کرد نیشخند نزنه. نامجون تو نقش بازی کردن عالی بود.

نامجون جین رو از بازو گرفت و از گاری به بیرون هل داد:" خب برگرد سر کار قبلیت!!"

که این کارش جین رو کمی عصبی و مضطرب کرد اما بهرحال در حالی که کاملا دراماتیک از بازوی نامجون آویزون میشد خواهش کرد:" یعنی دزدی کنم؟"
بوی الکل که به در خواست جین برای واقعی تر شدن فضا از سمت گاری به مشمام می رسید باعث میشد مردم زیر لب از اینکه این ارباب مست چقدر بی رحمه پچ پچ کنن اما کاری از دست کسی بر نمی اومد.

قوانین سرزمین اجازه ی دخالت توی بحث های ارباب با خدمه ش رو نمی دادن...

اما نامجون که برای یک لحظه یا زیادی تو نقشش فرو رفته بود و یا می خواست جین رو کفری کنه، حرفش رو اینطوری ادامه داد:" منظورم هرزگی با اون بدن بی نقصت بود که هرشب من رو با هزار کلک باهاش اغوا می کنی و التماس می کنی باات بخوابم!!! اما دیگه انتخابش با خودته!"

و همین جدیت دوم باعث جین نقش بازی کردنش رو فراموش کنه و جیغ کشان به سمت نامجون بپره...

بینگو!

بالاخره باز هم نامجون هوش رو به جین ثابت کرده بود ... کها لبته یکم طول می کشید تا جین از خشمش آروم بشه و متوجه بشه خودش نقشه هاش رو خراب کرده.

فعلا نامجون چند دقیقه ای مجبور بود دندون های زیر و ناخن های تیز جین رو روی پوستش تحمل کنه... اما ارزشش رو داشت...

حالا چطور شده بود که به اونجا رسیده بودن؟؟

*.*.*.*

مسافرت با کیم نامجون بی شک یکی از عجیب ترین تجربیاتی بود که هر فرد ممکن بود بدست بیاره. اون مرد یه دانشمند خلاق؛ مرموز؛ ساکت و در عین حال گاها بی صبر و بد خلق بود.

گاهی در طول روز 5 بار نظرش رو در مورد مقصدش تغییر می داد، گاهی فراموش می کرد به جین گفته آشپزی نکنه چون قراره برای توی راه خرید کنه... اما درست وسط بیابون مشخص میشد که یادش رفته...

Kpop OneShot BoyxBoyOnde histórias criam vida. Descubra agora