e17

1.4K 366 88
                                    

ووشیان نفس عمیقی کشید و به بچه ها که توی زمین بازی بیمارستان بی خبر از اتفاقات داخل بازی میکردند نگاه کرد...

تو فکر این بود که اگه اتفاقی برای سارانگ بیفته... وانگجی چه واکنشی نسبت بهش داره؟

یعنی ازش شکایت میکنه چون نتونسته به عنوان پرستار بچه خوب عمل کنه؟
بعد از اون چی؟
یعنی میندازنش زندان؟

اصلا خودش به کنار... کاملا مشخصه که وانگجی... رن و سارانگ رو جایگزین برادرش کرده...حالا اگه سارانگ...

اونوقت... چی به سر وانگجی میاد؟

چی به سر رن میاد؟

تو همین فکرا بود که چیزی پاچه شلوارش رو کشید‌.‌.
سرش رو پایین آورد و به تیفانی نگاه کرد
-شی گه... بیبین شی پیا کلدم!

ووشیان به شبدر چهار پر توی دست تیفانی نگاه کرد و لبخندی زد...
-خیلی قشنگه...

تیفانی گفت
-ماما...گوفته اده اژ اینا پیا کونیم ...آم... خوفه!
ووشیان لبخند بزرگ تری زد و به شبدر نگاه کرد و گفت
-آره... اینا خوش شانسی میاره...

تیفانی خندید و شبدر رو تو کیف کوچولویی که دور گردنش بود گذاشت...
وشیان اخم کوچیکی کرد
-اون تو چی داری؟
تیفانی نگاهش کرد و گفت
-ماما میده این کومک میکونه گوم نشم!

ووشیان داخل کیف رو نگاه کرد حالا... علاوه بر یه کاغذ که روش آدرس و شماره تلفن نوشته شده بود یه شبدر چهار پر هم توی اون کیف بود...

تیفانی سر بازیش با بقیه برگشت و ووشیان دوباره آه کشید...

یعنی چه بلایی سر تاعو اومده بود؟ یعنی...کی این کارو کرده؟ و... حالش خوب میشه؟

یه دفعه متوجه شد رن به طرف خارج از زمین بازی میدوئه...

وحشت زده از جاش بلند شد و آماده بود که دنبالش بدوعه...
که مردی رو که روی زمین نشسته بود و با آغوش باز منتظر رن بود رو دید‌...

حتی شک هم نداشت... کاملا مشخص بود که اون مرد پدر رن و سارانگه... یه جورایی خیلی شبیه سارانگ بود‌‌‌...

#

وانگجی نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از پشت شیشه... از روی سارانگی که بدن کوچولوش بین سیم های مختلف گم شده بود گرفت و به دکترش که از اتاق بیرون می اومد داد...

به طرفش رفت و پرسید
-حالش...چطوره؟

دکتر نگاه دو به شکی به وانگجی انداخت و گفت
-من تو رو میشناسم! یه گوینده اخباری... من به خبرنگار ها اطلاعاتی نمیدم بهتره بری...

وانگجی اهی کشید و گفت
-من... عموی این بچه هم هستم...
دکتر وایساد و نگاهی بهش کرد
-حرفم رو باور کنید... اگه نبودم...نگهبان اجازه نمیداد بیام بالا...

babysitterWhere stories live. Discover now