سارانگ توی اتاقش نشسته بود و فکر میکرد که باید چی کار کنه که ووشیان در اتاقش رو زد
سارانگ در رو باز کرد
-چیزی شده؟ووشیان لبخندی زد
-اره... مهمون داریم...سارانگ اهی کشید و از جاش بلند شد
-میدونم گیه... رن و زنشن که اومدن..
ووشیان خندید-اره خب... اما... بیا ... میخوان یه چیزی رو بگن بهمون که تا تو نباشی راجبش نمیگن...
سارانگ چشم هاش رو بست و اروم باز کرد
-خیلخوب... میام الان...ووشیان لبخندی زد و بیرون رفت...
امیدوار بود اتفاقای خوبی افتاده باشه...#
خب خبر خوبی به نظر می اومد... رن و تیفانی واقعا از اینکه قرار بود دوتا بچه داشته باشن هیجان زده بودند!
به علاوه فهمیده بودند یکی از دوقلو ها پسره اما اون یکی اصلا از اینکه بخوان بفهمن چیه خوشحال نبود برای همین کاملا پشتش رو به دوربین کرده بود...
با این حال این خبر سارانگ رو نگران تر کرده بود...
فقط اگه بچه ها زنده بمونن...طبق نفرین رن و تیفانی میتونستند هر لحظه بمیرن...
اگه تیفانیی دوتا پسر رو باردار باشه... حالا که تکنولوژی اونقدر پیشرفته هست که بچه ها ی متولد نشده حتی بعد از مرگ مادر هم زنده بمونن...
اگه این اتفاق بیفته...
یعنی سارانگ حتی فرصت کم تری هم داشت...
اما با این حال سارانگ سعی کرد ارامش خودش رو حفط کنه و نشون بده که خوشحاله تا رن رو نگران نکنه و موفق هم بود...
#
سارانگ بعد از یکم فکر کردن بلاخره به نتیجه رسید
شیطانی که نفرین رو شروع کرده باید اونو تموم هم بکنه!
فقط باید پیداش میکرد...پس از اسم مستعار شیطان که توی دست نوشته ها نوشته شده بود استفاده کرد
شاه ارزو ها...شاید توی گوگل یه چیزایی راجبش پیدا میکرد
اول از همه سرچ کرد شاه ارزو ها ولی...
خب چیز خاصی پیدا نکرد
سرچ کرد شیطان ارزو ها..بعد از گشتن توی چند تا سایت... باز هم چیز به درد بخوری پیدا نکرد...
تا اینکه چیزی به ذهنش رسید...شاید اگه افسانه رو سرچ میکرد یه چیزی به دست می اوردپس نوشت
- براورده شدن ارزو ها در ازای روح افراد
و بلاخره!چند تا یایت اول یه سری حقه باز بودند اما یه سایت بزرگ محبوب پیدا کرد...
توی اون سایت یه ادرس نوشته شده بود...ارزش امتحان کردن داره! مگه نه؟
از جاش بلند شد... باید میرفت اونجا...#
سارانگ نفس عمیقی کشید و وارد اون ساختمون شد...
اولش فکر کرد هیچ کس تو اون ساختمون نیست... اما وقتی کمی جلو تر رفت بلاخره اونو دید...
YOU ARE READING
babysitter
Fanfictionوقتی که ووشیان اونقدر از در اوردن پول نا امید شده بود،ناگهان یه شغل بهش پیشنهاد شد!مراقبت از دوقلو های شیطون سه ساله!ووشیان این شغل رو سریع قبول کرد.اما مراقبت از اون دوقلو ها با وجود پدر شون راحت نخواهد بود.یا شاید هم؟