تلاطم روح در آرامش تاریکی و روشناییه دریای سیاه افکارش او را به آنجا کشاند. مکانی که روزی روحش را نوازش میکرد مکانی که در تن از خنده های چمنزار و از شیطنت امواج باد لذت میرد؛ و از اندک آرامش ناشی از ابر های غوطه ور شده در آسمان .. آسمانی که حالا میزبان سکوت سنگین و نگاه غم انگیز ماه به خورشید بود... دگر انجا ارامشی نداشت؛ چه باید کرد زمانی که دیگر مکانی را جز جایی که او باشد و اغوشی جز اغوش گرمش را نخواهی... و در نهایت وقت رفتن فرا میرسد... غرق شدن را پایان نپدار که شاید جهانی دیگر در انتظارت است شاید جهانی که ماه در کنار خورشیدش باشد...