+++++++++++++وووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+
"اولین مرحله مسابقته,مطمئنم برنده می شی,قراره بریم یه پارتی خصوصی,چی دوست داری بپوشی؟"
لویی توی اتاقش راه می رفت و لباسارو وسط اتاق می ریخت و از توی کیسه های دزدی در میاورد و وسط اتاق خالی می کرد به هری که وسط تختش چهارزانو بود نگاه می کرد
تمام کمدش و کیسه ها رو خالی کرد تا هری راضی بشه یه چیزی انتخاب کنه...
ولی خب,
اینا اون چیزی نبودن که هری بهشون فکر می کرد!"چه مدل لباسی می خوایی؟"
هری که به تیپ قدیمیش فکر می کرد و از طرفیم قرار بود خاص بپوشه هنوز تصمیم نگرفته بود...ولی با فکری که به سرش زد با لبایی که بهم می فشرد به لویی نگاه کرد
"گوشیتو....می دی؟......زنگ بزنم؟"
لویی ابرو بالا انداخت و گوشیشو از جیب پشتش در اورد و کف دستش گذاشت
و بدون حرفی از اتاق بیرون رفت...زین و نایل رو دید که بیرون خونه با هم با یه تیکه اهن تغریبا گرد فوتبال بازی می کردن و سرو صداشون هوا بود...
لویی لبخند زد و جلوی در ایستاد
"بیایید تو برید دوش بگیرید قراره تا یک ساعت دیگه بریم!
دوتا پسر بچه تو خونم نگه می دارم!"زین و نایل همین طور که به سرو کله هم می زدن وارد خونه شدن
"جون بابا,می شه از حموم اتاقتون استفاده کنم ناناز؟"
"چه گوها!,بیایی به ضرر خودته,شامپو رو می کنم تو سه تا سوراخت در میارم!"نایل به سمت اتاقش هولش داد
"می خوایی بکشم پایین ببینی یکیه؟ با اب پاش که حرف نمی زنی گوساله!"زین همین طور که حولشو سر شونش می نداخت نیشخند زد
"سوراخای دماغتم حساب کردم اسکل!"و قبل از اینکه لنگ پوتین نایل بهش بخوره رفت تو حموم و در رو بست...
برگشت توی پذیرایی و به لویی نگاه کرد
"حموم تو-"
"نه,اول هری بعد من می رم!"نایل غر غر کرد و نشست روی صندلی
"دوتا حموم چهار نفرو جواب می داد الان نازتون زیاد شده,قبلا زین و لیام با هم می رفتن بعد کلی جیغ و داد سر اینکه کی کی رو بشوره می یومدن بیرون تو هم حموم خودت الان هر کی میره سه ساعت لفت می ده,چرا یه حموم واسه من نمی سازی؟"لویی با دو تا لیوان قهوه اومد سمتش و لیوان نایل رو دستش داد
"انقدر غر نزن بابا, پخمه! بعدشم,مطمئنی جیغ و داداشون برای کی کی رو بشوره بوده؟"نایل با اخم نگاهش کرد و قهوشو خورد وقتی فهمید چی شد چشماش گرد شد و تمام قهوشو بیرون تف کرد و شروع کرد به بلند خندیدن ,طوری که لویی هم بهش لبخند زد
بین خنده هاش داد زد
"دلم واسه معصومیت خودم می سوزه!"
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...