◎یرهَینمَاِلمهکوگبِ!

971 244 156
                                    

+×+×+×+×+×+×ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×+

جلوی در ایستاد و به ربات انسانی نگاه کرد

"دمورج,بفرمایید داخل!"

با رضایت سر تکون داد و به زین و لیام و نایل اشاره کرد تا وارد بشن

حتی نمیدونست این مهمونی برای چیه

یه مشت بولشت و بهانه برای خرج کردن منابع و به رخ کشیدن قدرتش؟

چون اینطور به نظر میومد!

توی مهمونی پخش شدن و سالنی که شلوغ تر از هر بار دیگه بود رو از نظر گذروند....

+×+×+×+÷+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×

لوله رو توی بینیش گذاشت و نفس عمیق کشید

کپسولش رو توی کمرش زیر کتش جا داد و به کول دم در اتاقش نگاه کرد و سمتش حرکت کرد

"حاضری؟"

هری سر تکون داد و وقتی کول در اتاقش رو بست شروع به حرکت کرد و سمت آسانسور راه افتاد

بقیه افراد توی شیشه هاشون نگاهشون میکردن و چون بعضا هری رو می شناختن براش دست تکون میدادن...

وارد آسانسور شدن و کنار هم ایستادن

"به نفعته دست از پا خطا نکنی,شاید اجازه داشته باشی توی مهمونی-"

"الکی شروع نکن منو نصیحت یا هشدار دادن,من هر کار دلم بخواد می کنم,چون پسر دمورجم و به تو جواب پس نمیدم!"

کول سرش رو سمتش چرخوند

"باید به پروفسور جواب پس بدی!"

هری همونطور که خیره به در آسانسور بود سرش رو تکون داد

وقتی در باز شد کول پشت سرش خارج شد و زمزمه کرد

"حواسم بهت هست,از آزادیت لذت ببر!"

و هری بدون توجه وارد مهمونی شد که همه لباسای مجلسی گرونی پوشیده بودن و سالن به شدت شلوغ بود...

صدای ویالون و چنگ توی گوشش پیچید و چند تا از افراد رو دید که وسط مهمونی می رقصیدن....

کمی اطراف رو بررسی کرد

همه چیز امن بود و آرامش همه جا برقرار بود...

نفس عمیقی کشید و سمت یکی از میزا رفت و روی صندلی سفیدش نشست...

پاهاشو روی هم انداخت و باعث شد نیم بوتای چرم سفیدش توی دید باشن...

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now