+×+×+×+×++×ووت یادتون نره شیطونکا+++×+×+×+×+×+×
×وقتی دیدمش....
حس دیوانه واری داشتم که قابل توصیف نبود
شاید اون تمام مدت بهم درد داده بود ,
ولی اون همچنین تنها کسی بود که اون بیرون منتظرم بود
اون تنها فرد بود!+×+×+×+×+×+++×+×+×+×+×+×+×+×
با نفس نفس به در گاراژ رسیدن و لویی اهسته گوششو به در چسبوند
همین طور نایلهیچ صدایی نمی یومد
لویی سمت نایل زمزمه کرد
"تو همین بیرون بمون ,مواظب ربات باش!"نایل سر تکون داد و چند قدم از در گاراژ فاصله گرفت
لویی به در خیره شد و محکم مشتشو دوبار به در کوبید
"زین؟"چند دقیقه منتظر موند و دید که در نیمه بالا رفت
نگاه مشکوکی با نایل رد و بدل کردن که باعث شد هم خودش پنجه بکسشو هم نایل چکششو در بیارهاهسته از در رد شد و با چیزی که دید ابروهاشو بالا انداخت و تنها بهش خیره موند...
پسرش
حالا روبه روش ایستاده بود
تیغ جراحی رو زیر گلوی زین که به کنار دیوار گاراژ تکیه داد بود و بهش نگاه می کرد گذاشته بود
چشمای زیباش,
باعث می شد نتونه نفس بکشهبدن بخیه خورده و در عین حال ظریف و سفیدش حالا که ایستاده بود بیشتر به چشمش می یومد
شلوار بگی خودش توی پاش که حالا کمی پایین اومده بود و باعث می شد وی لایناش دیده بشن و پاهای رباتیشو بپوشونن,موهای فرش توی صورتش ریخته بود و بقیش پشتش وول می خورد...
از زیر موهاش بهش خیره شد ولی وقتی نگاهشو ازش گرفت و به زین نگاه کرد باعث شد بازم میخکوب اون موجود زیبا بمونه
"بهش بگو حرف بزنه!"
صدای اهسته و زمزمه مانندش توی گوشش پیچید و باعث شد پلکاشو ببنده و همین طور که لبخند دندون نما می زنه سرشو عقب بندازهزین بهش نگاه کرد و نیشخند زد
و همین طور که بیخیال دست به سینه به دیوار تکیه داد بود زمزمه کرد"شنیدی باس؟ عروسک می خواد صدای تو رو بشنوه!"
زین می تونست همون اول با یه حرکت تیغ رو ازش بگیره
ولی خب نمی خواست بهش اسیب برسونههمچنین باید یه طوری به لویی می گفت بیاد اینجا تا سریع خودشو برسونه...
پس جلوی اون عروسک طوری رفتار کرد تا باور کنه ازش ترسیده!
لویی این بار وقتی چشماشو باز کرد با نیشخند به چشماش چشم دوخته بود و کلامی نگفت
چشماش سبز بودن
یه سبز خاص...
یه سبز به یاد موندنی...
چیزایی که باعث می شدن بی اختیار بهشون خیره بشی...
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...