+×+×+×+×+×+×+ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×
توی خونه راه می رفت و باعث می شد اون دوتا پسر نشسته روی کاناپه با چشم غره نگاهش کنن
"هی ترکه ای! ,بیا بشین بابا اعصابمون رو خورد کردی!"
برایس با ناله گفتجاش:"با راه رفتن تو اخه کار درست می شه؟"
و زمانی که صدای داد بلندی که حتی خونه رو می لرزوند و باعث می شد چشمای اون چهارتا به شدت گرد بشه بحث رو نصفه گذاشت هری همونجا وسط روی زمین نشست و دستاشو روی صورتش گذاشت
"همش تقصیر منه..."
جیدن:"اره,واقعا تقصیر توعه!"
جاش:"اگر من جای تو بودم خودمو دار می زدم پسر!"به اون سه تا و برایسی که سیگاری کنار لبش می ذاشت نگاه کرد
"بنظرتون چقدر دیگه طول می کشه؟ اونا حتی بهم نمی گن چی شده یا دارن چیکار می کنن!"
جاش سیگار رو از برایس گرفت و بهش با چشماش اشاره کرد که باهاش حرف بزنههری کاملا چرخید سمتش و امیدوار نگاهش کرد
برایس پوفی کشید و کمی خودشو روی مبل جلو تر کشید
"ببین,هنری-"
"هری!"
"اره,ببین بچه شهری,تنها چیزی که ما دیدیم و می دونیم این بود که از کمر دمورج داشت خون می رفت درسته؟ پس احتمالا برای ستون فقراتش مشکلی پیش اومده,دیگه بیشتر از این ازم نخواه,و اینکه تا کی طول می کشه احیانا تا چند ساعت دیگه!"
برایس دوباره سیگارشو از جاش کش رفت و برگشت عقبهری توی فکر فرو رفت
ستون فقراتش؟
چرا باید....دستاشو روی سرش گذاشت
داشت از سوالات تکراری دیوونه می شد
و جوابای تکراری که هوش مصنوعیش بهش می داد به وضعیت کمکی نمی کرد...سرش درد گرفته بود و بخیه ای که توسط برایس به دستش زده شده بود تازه بود و کشیده می شد ولی الان اهمیت نداشت
نگرانش بود...
نمی دونست چرا ولی فقط بودشاید به خاطر اینکه فکر می کرد تمام اینا تقصیر خودشه
که اونم حقیقت داشت!
اون فقط می خواست برگرده و نمی خواست به کسی صدمه بزنه!کلافه ازش جاش پاشد و سمت در رفت و بازش کرد
بدون توجه به اون سه نفر که صداش می زدن سمت در گاراژ دوید
چند بار هم نزدیک بود بیوفته ولی....قبل از اینکه دستش به در گاراژ برسه دوباره صدای داد کر کنندشو شنید و پشت در میخکوب شد
اون صدا,درد رو فریاد می زد!
و بعدش,صدای خنده های جنون امیزی که بینش سرفه و حتی هق هق گریه وجود داشت!هری با دستی که دور کمرش پیچیده شد سعی کرد خودشو ازاد کنه و مشتشو به در گاراژ بکوبه
داد زد
"دمورج! دمورج! بزار بیام تو , خواهش میکنم!"
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...