◎ جرِومدِیِوبیبیبِ!

1K 219 210
                                    

+×+×+÷+÷+÷+×+×ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+÷+×+×

با پارچه ای که روی چشماش بود و دستایی که بسته شده بود خودشو تکون می داد و می غرید

"ولم کنین عوضیا! به خدا اولین نفری که بعد از برداشتن پارچه ببینم رو با دستام خفه می کنم!"

صدای باز شدن دری رو شنید و به جلو هول داده شد

و بعد روی زانوهاش انداختنش

"هویی! اروم!"

داد زد و وقتی حس کرد ولش کردن و در اتاق دوباره بسته شد چند دقیقه با دستای بسته همونجا موند تا چیزی بشنوه

ولی هیچ صدایی نمیومد...

سرشو کمی تکون داد تا ببینه می تونه اون رو از روی سرش برداره یا نه

خودشو از بغل روی زمین انداخت و به شکم روی زمین خوابید

چاقو زامن دار رو از توی پوتینش بیرون کشید و شروع کرد به کشیدن چاقو به طناب پلاستیکی دستاش

اما وقتی صدای خنده های ارومی رو شنید سرجاش موند

"کی اونجاست؟"

گفت و سرجاش خشک شده بود

حس می کرد توسط کسی تمام کاراش دیده میشه

صدای راه رفتن شنید و بعد کسی به آهستگی بلندش کرد و روی پاهاش نشوندش

خودشو عقب کشید

"به خدا اگر این پارچه رو برنداری-"

وقتی لبای کسی روی لباش کشیده شد نفسش گرفت

"لیلیوم من..."

صداش باعث شد زانوهاش شل بشه

نفسشو روی صورتش حس می کرد

"ز....زین!"

و همونجا دستاشو پشت سرش برد تا این چشمای شکلاتیش باشه که چشمای کاراملیشو ملاقات می کنه

چند بار پلک زد تا واضح تر ببینتش

تا شاید باور کنه...

اما وقتی از بین لبای نیمه بازش حرفی بیرون نیومد تنها باعث خنده دوباره اون موجود مو آبی با صورت تراشیدش شد....

"زین!"

دوباره گفت و این بار زین صورتشو جلو برد و همینطور که بغلش می کرد کنار گردنشو بوسید

○DeMiurGe◎Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora