+×+×+×+×+×+×++×ووت یادتون نره شیطونکا+×+×++×+×+
همشون توی ازمایشگاه خونه لیام نشسته بودن
لویی پیچی رو توی دستش می چرخوند
لیام به ربات ور می رفت و زین و نایل سرشون توی لپ تاپ بود...و اما جولیا,
وقتی حقیقت رو گفت لیام از تنبیهش صرف نظر کرد ولی خونه نشین شد و الان تو اتاقش بود..."کجاست؟"
زین نگاهش کرد
"اول رفت خونه مادرش,بعد رفت سر خاک مادرش که اون بیرون شهره,هنوزم اونجاست,و....خوابه!"لویی چیزی نگفت
ولی نگاهشو دوباره به پیچ داد
به پیچ نگاه کرد[دمورج...]
پیچ رو کف دستش گذاشت
[بیا اینجا]
پیچ رو انداخت هوا و نگاه ابیشو بهش دوخت[بیا پیشم,بهم نشون بده چقدر قدرت داری,بهم نشون بده چقدر قوی هستی,دمورج!]
و زمانی که پیچ کف دستش برگشت...
تصمیشو گرفتاز جاش بلند شد و بدون اینکه چیزی بگه از در بیرون رفت
کلاهشو سرش کرد و شروع کرد به دویدن توی خیابونای شهر...انقدر تند دوید که بتونه صدای توی سرشو خاموش کنه و بدن سردشو گرما ببخشه....
تمام خیابون رو دوید...اونقدر که پاهاش گاهی همراهش نمی یومدن و نزدیک بود زمین بخوره ولی اون ادامه می داد
[بیا پیشم,بیا پشیم دمورج]
و در نهایت اون اونجا بود
جلوی در برج پروفسور ایستاده بود...چاقو دستی مشکیشو از پشت کمرش در اورد و توی دستش گرفت
وارد شد و سمت ربات رفت"دیلان اسپراوس؟"
ربات توی کامپیوتر میزی رو تایپ کرد
"چه کسی اومده دیدنش؟"لویی نگاهش کرد
"هری استایلز"
ربات اطلاع داد و به لویی گفت که بره طبقه پونزدهم و اون توی استخرش منتظرشه...لویی وارد اسانسور شد و خودشو به طبقه پونزدهم رسوند
[بیا اینجا عزیزم ,ازم می ترسی؟ ازم می ترسی؟]لویی قدماشو تند تر برداشت و خودشو به در سفید رنگ رسوند
اهسته بازش کرد و دیدش که پشت بهش توی استخرش بود و دوتا دستاشو لبه استخر گذاشته بود....چاقو رو کنار بدنش نگه داشت
و در رو محکم بست تا صداشو بشنوهدیلان تنها کمی سرشو چرخوند سمتش
"عاه هری,فکر کردم قراره یکم دیرتر هم رو ببینیم...!"لویی اهسته سمتش قدم برداشت و دید که به خاطر نشیدن جواب اخم کرده
"هری؟"لویی روی یه زانو پشتش نشست و دستشو دور گردنش پیچید
"ولی من دقیقا سر وقتم اومدم!"+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×
گوشیشو دم گوشش گذاشت
"ه..هی...دمورج؟"
"هی موش کوچولو,یه سوال راجب هری...."
"عام....باشه؟"
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...