◎مینودرگَیمشرِبَمیریم!

921 252 163
                                    

+×+×+×+×+×+ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×+×

"سلام,من هروبات هستم!"

سایمون به چال لپش,صورت کشیده و دماغ سر تیزش نگاه کرد و متقابلا روی شیشه زمزمه کرد

"سلام هروبات,من سایمون هستم!"

و میدونست با همین یک جملش دل چند نفر لرزیده...

دستاش رو روی شیشه جای دستای هروبات گذاشت و بهش نگاه کرد

ولی با دیدن کبودیای بدنش اخم کرد

لوله ای که سمت چپ نافش قرار داشت

لوله توی بینیش و زخمای تازه روی بدنش...

نگاهش رو به چشمایی که احیانا سبز بودن و حالا تیره دیده می شدن داد

"چه بلایی سرت اومده؟"

هروبات اطراف رو کمی نگاه کرد و بعد پیشونیش رو به شیشه چسبوند و زمزه کرد

"اونا نمی دونن نوع انرتومی که من مصرف می کنم چیه,و میترسن اگر نوعی که میسازن اشتباه باشه و من رو بکشه,برای همین این لوله ها رو گذاشتن که اون کمبود 50 درصدی تفس هام رو جبران کنه..."

هری گفت و بهش نگاه کرد

"می دونم,خیلی زشت شدم..."

سایمون با اخم لبخند زد

"تو زشت نیستی هروبات,تو خیلی زیبایی,این طوری نگو!"

هروبات شیرین خندید و سایمون هم همراهش لبخند زد

این صدای خنده ها در همین ثانیه قلب کی رو خط می نداخت؟

"چرا توی شکمت لوله گذاشتن؟ برای همه این کارو میکنن؟"

هری دستی به شکمش کشید و نفس عمیقی کشید

"نه,این برای منه,من معده ندارم,و اونا میترسن که به خاطر از کار افتادن ریه هام بهم مایعات بدن,میترسن خفه بشم,چون تغریبا ریه رباتیم از کار افتاده,به خاطر همین مایعات رو با لوله به روده هام وارد میکنن....این زخما؟ خب اینا مال ازمایشاتشونه,هر بار که بدنم رو باز کردن تا کار کردش رو ببینن,و هر بار که تقلا کردم,خب اونا باید یه طوری متوقفم میکردن..."

سایمون فکش رو بهم فشرد و چشماش کم کم گرم شد

"اونا حق ندارن همچین کاری باهات بکنن!"

هروبات بهش نگاه کرد و دستش رو روی بینیش گذاشت

"اروم باش,بقیه رو بیدار می کنی!"

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now