+×+×+×+×+×++×ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+××+
تمام مدتی که بیرون ایستاده بود رو با لبخند نرمی به جلو پاهاش خیره شده بود و سرشو پایین انداخته بود
حس عجیب و جدیدی که درونش به وجود اومده رو با هیچ چیز عوض نمی کرد
هیچ چیز!
وقتی صدای درو شنید و هری رو دید که با شلوارک لی و تیشرت آستین کوتاه شل ابیش سمتش می یاد دستشو سمتش دراز کرد تا انگشتاشو از بین انگشتاش رد کنه
اون موهای فر خوشگل روی شونه هاش ریخته بودن و نیم بوتای بند دار مشکیش رو شلوارک مشکی با تیشرت آبی و چوکر و سایه ای پشت پلکاش باعث میشد فقط نگاهش کنه...
"باید میذاشتی تا اونجا بغلت کنم پرنسس!"
هری به طور کیوتی اخم کرد و چشماشو چرخوند
"نمیخوام بغلم کنی,به جاش کل امروز رو نازمو میکشی,تا یه هفته هم هر چی من بگم!"
نگاهش رو به جاده داد و حرکت کرد
باعث شد لویی با شیفتگی بهش خیره بشه و ببینه که کمی با پاهای باز راه می ره
و آهسته بخنده و روی لباشو زبون بکشه و کنارش حرکت کنه"تو فقط بخواه,کاری می کنم همه جلوت زانو بزنن,تو فقط بخواه!"
هری دلبرانه خندید و به خیابونی که توش قدم بر می داشتن خیره شد
اینجا خیلی تغییر کرده بود
اصلا مثل گذشته نبود!
همین که اونا الان راحت و کنار هم توی تک خیابون اصلی راه می رفتن خودش گواهی بر تغیرات اساسی بود!
ضد جوامع توی خیابوناشون راه می رفتن و با هم صحبت می کردن حتی هری به طرز تعجب انگیزی می تونست چندتا از قشر فقیر رو ببینه که با ضد جوامع حرف می زدن
لویی سرش رو کمی نزدیکش برد و شروع کرد به حرف زدن
"قشر فقیر الان جزوی از ضد جوامع حساب میشن,من رهبرشونم و اونا قبول کردن واسه یه تغییر اساسی تو سیستم شهر نشینی ما رو همراهی کنن!"
چند تا ضد جوامع به محض دیدن لویی بهش لبخند زدن و صداش می زدن
"دمورج!"
"سلام پسر رئیس!"
"حالتون چطوره؟"
"سلام دمورج!"
همینطور که به سمت خونه گورنور می رفتن هری میدید که ضد جوامع پشت سرشون و اطرافشون راه میرن و این براش جدید و کمی قشنگ بود
DU LIEST GERADE
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...