+×+×+×+×+×+ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×+×
×وقتی نبود,
حالم خوب نبود
دوباره احساس تنهایی می کردم
فرقی نداشت که چقدر درد داشتمبه نظرم بدنم سنگین بود
من نیاز داشتم که باشه
تا گرماشو حس کنم
تا بدونم درکم می کنه...
نبود پیشم
و من تنها شدم
دوباره تنها بودم
و بغضم گرفته بودمن خسته شده بودم از تنهایی و ناتوانی
نفس سردی که بهم می رسید,
کم و کم تر می شد
می فهمیدمش چون تنها چیزی که کاملا حواسمو بهش می دادم ,صدای نفسام و خونِ توی رگام بود
انگاری وسط اعضای بدنم راه می رفتم و اونا رو چک می کردم
چون من کلا درون خودم زندگی می کردم,تو سرم,بین رگ هام,کنار اعضای جدیدم...کم و کم تر می شد,نمی تونستم نفس بکشم
به خودم گفتم تموم شد و منتظر مرگم بودم
فقط از این غصه داشتم که حتی اون هم ترکم کرد,اونم منو نخواست...اما وقتی صداشو شنیدم
وقتی فهمیدم واسم اون بیرون هست
از اون لحظه زندگیم عوض شد...و من خواستم تا واسش داد بزنم,
ولی بدنم ازم نافرمانی کرد...!+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×
بالای سرش ایستاد و بهش نگاه کرد
"می رم برای چند روز,قوی بمون و تحمل کن شیطان فرشته صفت من"
دستشو کنار سرش گذاشت و روش خم شدصورتشو نزدیک صورتش نگه داشت و اجازه داد نفسش روی صورتش پاشیده بشه
و در نهایت
سرشو بالا برد تا لباشو اروم روی پیشونیش بذاره
و چند دقیقه نگه دارهاروم و نرم
طوری که انگار برگ گلی یا دستای لطیف نوزادی رو می بوسی
عقب رفت و دوباره نگاهش کردتنها گذاشتنش ریسک بود اما باید انجامش می داد
توی این دو روز متوجه ریزش موهاش شده بود
و همین طور زیر چشمایی که گود افتاده بودن
صورتی که لاغر تر شده بود...بهش هورمون هاشو زده بود
و حس می کرد که درد کم تری در پایین شکمش داشته باشه"ما اماده ایم!"
زین وارد گاراژ شد و گفت که باعث شد بچرخه سمتش و بعد از اخرین نگاهش به پسرش و چک کردن گاراژ بیرون بره و همین طور که درشو پایین می کشه سیستم امنیتیشو روشن کنه...از خیابونای خلوت گذشتن و پشت دروازه های شهر ایستادن
زین به لویی نگاه کرد و منتظر شداون که قطعا نمی خواست از دروازه اصلی وارد بشه؟
لویی سمت دروازه اصلی حرکت کرد
خب قطعا انقدر کله شق هست که انجامش بده!
نایل دستشو گرفت و کشیدش عقب
"ببین,شجاعتتو تحسین می کنم,ولی من هنوز به برادرم نیاز دارم!"
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...