+×+×+×+×+×+×+ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×
بهش که توی بغلش خواب بود نگاه کرد
دستشو از توی موهای ابریشمیش بیرون اورد و آروم دوتا انگشتشو روی خط فکش کشید تا رسید به گردنش
نبضش اروم زیر دوتا انگشتش بالا پایین میشد
لبخند محوی زد و از گردنش رد شد
از شونش بازوش و ساق دستش گذشت و به کمرش رسید
دستشو روی کمرش گذاشت و تا سینش برگشت
وقتی به زخم قرمزش که از زیر لباس حریرش معلوم بود رسید دو تا انگشتشو اروم رو گذاشت باعث شد هری تکون ریزی بخوره و بدنش عقب بکشه
انگشتشو روی کمرش برگردوند و با دستش که دور کمرش پیچونده بود هری رو دوباره به بغلش برگردوندن و هری بعد از چند لحظه دوباره توی گردنش منظم نفس می کشید
دستشو اروم پایین تر برد تا به تتو شکمش رسید نوازشش کرد و ازش رد شد تا حرکت دستشو روی پوست نرم کنار پاش و رونش ببینه
زیبایی کشف نشدنی اون باعث میشد هر شب همینطور بهش خیره بشه و هر شب بخواد بدنشو کاوش کنه
هر دفعه که میبینتش, بشینه و تحسینش کنه که چطور عشقشو به رخ میکشه
چطور سربسته جرعت می کنه توی روش داد بزنه که عاشقشه
ولی اون آدم,آدم عاشق شدن نبود...
اون دیگه آدمی نبود که راحت دل ببازه
ولی دیدن اینکه هری انقدر میخواستش و انقدر واسش پرفکت بود ,
باعث میشد بهش احساساتی نشون بده
که بهش بفهمونه میخواد اون پسر رو پیش خودش نگه دارهولی هرچی هم انکارش میکرد
اون پسر رو می خواست
می خواست که کنارش باشه
همینطور نرم باهاش رفتار کنه
چون وقتی پیشش بود صداهای توی سرش خاموش میشدن
اون ارامش داشت
از عطر تنش
از زیبایی که در اختیارش میذاشت
زیبایی که متعلق به اون بود...
وقتی صدای حرف زدن رو از پشت در اتاقش شنید اهسته دستاشو از دور هری باز کرد و اخم ریز پسرش رو بعد از دور شدنش ندید
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...