◎مرَفِنَتِمُتزَاَ!

994 283 307
                                    

+×+×++×+×ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×+×+×

×وقتی کنارم بود ,دیگه نیاز نبود نگران باشم,
حالم خوب بود
دیگه داد نمی زدم
تلاش نمی کردم
حالم خوب بود...
ولی ,
ازش متنفر شدم
تو یه روز ازش متنفر شدم
اون کاری باهام کرد که به شدت ازش بیزار بودم و فرار می کردم...
کاری کرد که از خودم خجالت بکشم
و بخوام از همه جا فرار کنم
ولی چیزی که از همه بیشتر باعث شرمم می شد
این بود که اون هیچ مشکلی باهاش نداشت
و تمام و کمال من رو پذیرفته بود...
و من هنوز رد دستای اونو روی تنم بو می کشم...

+×+×+×+×+×+×+×+×+×++×+×+×

چشماشو اهسته باز کرد و برای بار چندم, از دیشب تا حالا که خورشید خودشو بالا می کشید,وضعیتشو چک کرد...

مثل فرشته ها اروم و کاملا سالم با وضعیت پایدار توی بغلش خوابیده بود,تنها گاهی وقتا تیکه ای از بدنش لرزش ریزی داشت,که می تونست بفهمه سیمچه ها دارن وارد بدنش می شن و اون درد داره...

از شب تا صبح ماسک اکسیژنی روی صورتش نبود و اون کاملا عادی نفس می کشید

حالا لویی کم کم حس کرد داره انرژی بدنشو از دست می ده و خوابش می گیره, باید اون سیم رو از توی دستش در بیاره

اهسته از کنارش بلند شد و روی تخت برگردوندش
پتو رو که کنار زد
با چیزی که دید لبخند زد و نگاهشو روی پسرش برگردوند

"منتظرش بودم,پرنسس!"

از تخت بلند شد و بعد از زدن چسب روی زخم دستش و در اوردن سیم از دست هروبات به اتاقش رفت

لباسای خودشو با یه شلوار راحتی عوض کرد و یه شلوار راحتی اضافه هم برداشت
خون روی زخم کنار سرش از دعوای دیشب رو پاک کرد و چرخید سمت در

صدای اون پسر رو برای این موقعیت شنیده بود,

می دونست توی این وضعیت باید چیکار کنه
از اتاقش بیرون اومد و حالا متوجه جولیا شد که روی کاناپش دراز کشیده بود
اون صاف خوابیده بود و با چشمای باز سقف رو نگاه می کرد

به گاراژ برگشت و بعد از باکسر, شلوار راحتی که پای پسر کرد به صورتش نگاه کرد

گونه هاش صورتی شده بودن و ضربان قلبش بالا رفته بود

اهسته خندید و کنار گوشش خم شد
"اگر عصبانی هستی,که متاسفم,باید بپذیریش,اگر خجالت می کشی,نگران نباش,چون اولین بار نیست که بدنتو لخت می بینم,در واقع اینکه می بینم خوب کار می کنه, بدنت ارومه و سازگاره, واسم یه جورایی لذت بخشه,نگران نباش پرنسس!"

پیشونیشو بوسید و دید که ضربان قلبش بالاتر می ره و گونه هاش سرخ تر میشه

بلند تر خندید و روی گونشو نوازش کرد
"تو واسه من پرنسسی,ولی واسه بقیه شیطان باش!"

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now