◎یدوبنَنومیشپَشزَاَهکیهانگُ!

1.1K 266 206
                                    

+×+×+×+×+×+×+ووت یادتون نره قند عسلا+×+×++++×+×

زین و نایل توی محله ضد جوامع می چرخیدن تا به خونه گورنور برسن...

وقتی به مرکز محلشون نزدیک می شدن

می تونستن اونجا مردم رو توی وضعیت بهتری ببینن
اونا کنار رهبرشون بهتر زندگی می کردن!

وارد محوطه رو باز خونه شدن و اونجا دیدنش

با یه زیر پوش سفید و اسلحه داس مانندی توی دستش

جلوی ادم چوبی ایستاده بود و با کسی صحبت می کرد

"دیابلو!"

زین داد زد و نگاهش کرد

پسر برگشت سمتش و بعد از لبخندی که بهش زد
به پسر کنارش چیزی گفت و داس رو دستش داد و سمتشون اومد

"هی هومی(به معنای هم خونه ای,منظورش یه دوست و فرد اشناست)"

زین وقتی اون صدای اشنای کلفت و در عین حال اروم رو شنید لبخند زد و مشتش رو بهش کوبید و همین طور نایل خندید و شونش رو به شونش کوبید

تتو های روی صورتش بیشتر شده بودن و اون چشمای دور مشکی هنوزم توجه جلب می کردن...

"چی شده که شماها رو کشونده اینجا؟ گورنور الان نیست رفته چند تا محله پایین تر!"

زین لباشو بهم فشرد و کمی نزدیکش شد

"در واقع,کار ما با خودته برو..."

نایل:"و اگر بتونی کمکمون کنی...."

دیابلو نگاهش رو بین اون دو چرخوند و منتظر به زین نگاه کرد

"لویی گم شده دیابلو...."

زین یه قدم بهش نزدیک شد و زمزمه کرد

"اگر اومده اینجا,لازمه که ما بدونیم..."

دیابلو دستش رو به سر بی موش کشید و نفس عمیقی کشید

"متاسفم ,نمی تونم کمکی بکنم!"

و چرخید ولی با صدای نایل سر جاش ایستاد

"پس اون اینجا بوده؟"

دیابلو سمت چرخید و اهسته زمزمه کرد

"نه,صداتو بیار پایین!"

"چرا؟"

"چون مردم وقتی بفهمن پسر رئیس گم شده میترسن و بهم میریزن!"

دوتاشون ساکت شدن و بهم نگاه کردن

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now