_فکر کنم بهتره بریم
هاکانو گفت... اما یونگی نشنید. کل حواسش شده بود دوتا چشم و اون نگاه توانایی هضم تصویر زنده داخل اتاق رو نداشت.
اتاقی که یونگی، زیاد داخلش حتی رفت و آمد نداشت... اتاقی که برای هم آغوشی شبانه ای خودش رو آماده میکرد اما اتفاق نمیافتاد، حالا شاهد بوسه تهیونگ بود ولی نه عشقبازی لبهاش با یونگی، با یک دختر...
حتما مرده بود... وگرنه چطور ممکن بود غریبه ای تهیونگ رو ببوسه... و اون فقط نگاه کنه. یونگی نه با اخم و نه با اشک نگاه میکرد. تنها لبخند غمگینی لبهاش رو به خنده مرگباری کش داده بود و چشم هاش قفل بوسه مضحک درون اتاق بود.
هاکانو تکونش داد تا بشنوه..
_یونگی
با لبخند به سمتش برگشت.
+بله آقای کیموراکی؟
_بهتره بریم.
یونگی برگشت و پله هارو طی کرد.
اطرافش فقط تصاویر محوی بود که قدرت درکش رو نداشت.
و فقط... میگذشت. بدون هیچ فهم و درک یا اختیاری. نیم ساعت بعد مهمان هاشون رفتن و هردو اونهارو تا جلوی در همراهی کردن.
_یونگی؟
در رو که بست به تهیونگ جواب داد.
+جانم؟
تهیونگ دستش رو تو جیبش گذاشت و نزدیک رفت. یونگی به سمت آشپزخونه رفته بود و لیوانی رو از آب پر میکرد.
_چیزی شده؟
+هوم؟ نه...
چند ثانیه تنها تیک تاک ساعت به گوش میرسید تااینکه یونگی نظم رو شکست.
+نمیخوای چیزی بهم بگی؟
تهیونگ مضطرب بود ولی سعی داشت کنترلش کنه.
_نه مثلا چی؟
یونگی به آرومی لیوان رو شست و برعکس، کنار بقیه ظرف ها گذاشت. از آشپزخونه بیرون اومد و از کنار تهیونگ رد شد
تهیونگ به دنبالش رفت و سوالش رو تکرار کرد.
_میگم مثلا چی؟
یونگی با لبخند بزرگش به سمتش برگشت.
+به چشمهام نگاه کن. آخرای زندگیمه.. حس عجیبیه نه؟ دیگه نور نداره و به یه جایی دور تر از محدوده تو نگاه میکنه. فقط منتظره از بوسهات بگی تا بمیره.
و سکوت بعد این جمله با شروع خنده های بلند یونگی درهم شکست. تهیونگ با ترس جلو تر رفت. یونگی بلند بلند قهقهه میزد و تهیونگ... حالا داد میزد که الان وقت خندیدن نیست. یونگی به چشم های تهیونگ خیره شده بود و خنده هاش مثل ضجه درد آوری تو گوش تهیونگ اکو میشد. اول آروم ولی بعد با شدت به صورت یونگی ضربه میزد تا اشک هاشو ببینه. اون میخندید و تهیونگ بیشتر میترسید. پسر داد میزد و یونگی نگران صداش بود. دستاش سرش رو گرفتن. سرش درحال انفجار بود ولی هنوز قهقهه میزد و فریاد میکشید.تهیونگ.. دیگه مات شد و بیچاره موند. با ناامیدی راهکار آخرش رو به کار بست. آغوشش رو به روی یونگی باز کرد. خندیدن از یادش رفت.. سراسیمه خزید تو بغل تهیونگ.
_یونگیا...
اسمشو صدا زد و اشک های یونگی ریخت.
مثل بچه بی قراری که آغوش مادرش رو بعد یک گریه طولانی بدست میاره و آروم میشه... یونگی هم همین بود ولی با تفاوت اینکه قلبش نمیزاشت اشک ریختن رو متوقف کنه.
یونگی هق میزد و تهیونگ آروم روی موهای روشنش دست میکشید.
_تو همیشه صبور ترین بودی برای من. مهربون ترین بودی برای من. وقتی حالم بد بود بهترین شنونده بودی برای من. وقتی از همه خسته بودم بهترین تکیه گاه بودی برای من. وقتی نا امید بودم بهترین نوازش بودی برای من.. و من کسی ام که کاری کرد از تموم این ها پشیمون بشی. من ازت عذر میخوام به خاطر تبدیل شدن به کسی که از دست خودش ناراحته، به خاطر دوست داشتن من ازت عذرمیخوام یون. ازم ناراحتی.. درکت میکنم ولی روتو از من نگیر. همشو برات جبران میکنم.
یونگی از آغوشش جدا شد و روبروش ایستاد. نوک بینیش سرخ شده بود و مژه های خیسش بهم چسبیده بودن.
+چرا باید از دستت ناراحت باشم؟! چون باعث شدی دیگه نتونم به هیچ آدمی اعتماد کنم و از خودم متنفر بشم و از آدما بدم بیاد و حس کنم تنها ترین آدم روی زمینم؟! چون باعث شدی بخاطر جنسیتم حس کنم جذابیت زیادی برات ندارم؟! چون باعث شدی الان... تو همین نقطه از زندگی دلم بخواد سرت داد بزنم که چرا بهم نگفتی فلیکس چیکار کرده؟! که چرا تنهایی درد کشیدی که چرا به پدرت اعتماد کردی؟! که چرا بهم تجاوز کردی؟! که چرا پشیمون شدی؟! که چرا زندگی ما این شکلیه... که چرا انقد از آدمای اینجا خسته شدم؟ بیخیال بابا فدای سرت.
تهیونگ ناباور به یونگی خیره بود.
_تو زندگی بعدی پیدات میکنم... ادامه این دنیا برای دوست داشتنت کمه یونگی. پیدات میکنم و اندازه یک زندگی برات جبران میکنم.
+میدونی کادوی تولدت چی بود؟
تهیونگ تازه یادش افتاد که حتی کادوی یونگی رو باز نکرده. سریع برگشت و جعبه کوچیک رو کنار میز دونفره کوچیک کنار سالن دید. به سمتش رفت و اون رو برداشت.
+برات ارزش داره؟ اینکه قبل سیاه شدن بوم... قبل 6ماهی که دوماهش گذشته، سلامتیم رو بدست بیارم؟
تهیونگ با حیرت به گگ همیشگی که یونگی برای کادو دادن داخل جعبه گذاشته بود نگاه میکرد.
_این بهترین کادویی بود که میتونستی بهم بدی...
STAI LEGGENDO
𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |Taegi
Fanfiction"ای کاش میشد به جای این یک بار، چندبار و با روش های مختلف و دردناک میکشتمت. یک بار مرگ برات کافی نیست... ای کاش... ای کاش میتونستم چندین بار بکشمت..!درست مثل خودت..." سقط من در قلبت : بی دی اس ام، روانشناسی، رمنس،انگست،اسمات Genre :BDSM,Psychology...