در اتاقش رو کوبید و به تراس رفت. باید هوای تازه بهش میخورد.روی صندلی پشت میز سفید رنگ نمدی نشست و با دست هاش سرش رو گرفت.
نسیم ضعیفی میوزید و باعث میشد بدنش کمی لرز بگیره. دستاشو از روی شلوار به قسمت جیب کشید و بعد، با عصبانیت بلند شد. اون سه متر راه تا اتاق و برداشتن پاکت سیگار هم حتی باعث میشد این حس بدش تشدید بشه.با برداشتن پاکت و زیرسیگاری نقره ای رنگ روی میز همراه فندک، به تراس برگشت.
چشم انداز به سمت حیاط پشتی بود. درخت هایی که به دلیل جلوی چشم نبودن، شاخ و برگ هاشون تو تشنگی خاک گرفته بود و دیگه کسی، بهشون نمیرسید.
سیگار رو روشن کرد و اولین کامش رو وقتی که خیره به گرد و غبار منظره روبروش بود، به هوا تبعید کرد.
منظره ای که از ساکن بودن مرگبارش بیشتر شبیه یک عکس بود.
به حرفی که زده بود فکر میکرد.. به روش و انگیزه.. به لی لی.. به یونگی.. و به خودش..!
در حالی که دود سیگار، هوای اطراف رو سمی تر میکرد، تهیونگ بین افکار شناورش به دنبال غرق نشدن بیشتر بود.
صندلی رو عقب کشید و جر جر اعصاب خورد کنش، اعصاب ضعیف تهیونگ رو قلقلک داد. وارد خونه شد و در تراس رو بست و بعد پرده حریر رو کشید.
تو جزئی ترین اعمال زندگی و مکان و زمانش،دنیال یک انگیزه بود.
چه بزرگ و یا چه کوچیک...
سرفه ای کرد. ناگهانی یک سوال به ذهنش خطور کرد و عمیق ترین درک ها از پرونده های منسجم ذهنش رو در لحظه ای بهم ریخت.
“خودم میتونم انگیزش باشم؟ "
کمی فکر کرد. حقیقتاً سرگردان بود و نمیدونست باید چیکار بکنه.
چشمی به اطراف گردوند و پاکت سیگار رو روی میز کار پرت کرد. به نقاشی کنارش خیره شد.
آفتابگردونی که عاشق ماه بود... کی بود؟ شاید خود درونیش بود که عاشق این بعد تاریک شده بود. میشه؟! چرا که نه... اصولاً انسان ها به خصوصیات جذب میشن و نه به آدم ها. هیچکس خود درونش رو کاملاً بروز نمیده. ممکنه خصوصیات فرد مورد علاقه وینسنت، تهیونگ بوده باشه؟!
درسته تهیونگ خیلی شبیه لی لی بود..!جوری عمیق نگاه میکرد که انگار شیارهای نازک حاکی از قلم، روی رنگ خشک شده روی بوم رو میبینه.
این فقط یه نقاشی با رد خشک شده خون یونگی، وسطش بود. یک... نقاشی ساده!
تهیونگ لی لی رو فراموش کرده بود. اما هنوز به رنگ آبی به طور ویژه نگاه میکرد. هنوز مارلبرو های قرمز رنگ رو با فکر به مستانه لب های درشت لی لی، درون ریه های عفونیش میکشید . آهنگ وجود لی لی، زمزمه یکنواخت پس زمینه زندگیش شده بود.
ČTEŠ
𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |Taegi
Fanfikce"ای کاش میشد به جای این یک بار، چندبار و با روش های مختلف و دردناک میکشتمت. یک بار مرگ برات کافی نیست... ای کاش... ای کاش میتونستم چندین بار بکشمت..!درست مثل خودت..." سقط من در قلبت : بی دی اس ام، روانشناسی، رمنس،انگست،اسمات Genre :BDSM,Psychology...