MAIYH. ৡ5

1.6K 210 14
                                    

روز دوم تمرین بود و سالن غذاخوری این موقع میزبان سربازایی بود که از صبح تمرین کرده بودن. در واقع یک جو رقابتی بین سرباز های دسته بالاتر برای آموزش به همگروهی های ضعیف ترشون، بوجود اومده بود. البته که این رقابت دوستیایی هم بوجود اورده بود.

جیمین سینی غذاشو زودتر از جونگکوک گرفته بود و دنبال هوسوک میگشت. با دیدنش بین چند سرباز به سمت میز اونا رفت.

هوسوک:واو جیمین بلاخره یادی از ما کردی؟

الکس:همگروهیت چطوره؟ خیلی غیرمعمول برا بودن باهاش اصرار میکردی و الان میبینم که(صداشو اورد پایین) نگاهتم نمیکنه...

زک:هی الکس همه مثل من نیستن که پسر... بهت گفتم قدرمو بدون...

همه خندیدن و جونگکوک نزدیک اومد.

جونگکوک:بحث چیه؟

جاستین:جنابعالی...

جیمین:هی جاستین دهنتو ببند..

جاستین سر تکون داد و دستاشو بالا اورد.

جاستین :اوکی اوکی.

جیمین نگاهی به افراد دور میز کرد.

جیمین :آخرشب وقتی کوک رفت من تو تیرآزاد موندم... ولی جالبش اینجاست..

(سرشو یکم نزدیک اورد و ادامه داد)یونگی و اون یارو کیم اون موقع اومدن واسه تمرین...

هوسوک:چرا اون موقع؟

جیمین:هی بچه ها نکتش این بود که یونگی خیلی عجیب لبخند میزد و وقتی منو دید بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده.

جونگکوک خندید و جواب داد.

جونگکوک:شاید عاشق تهیونگ شده.

زک:شرط میبندم نمیدونه گی یعنی چی...

هوسوک:این بحث فاکیو تموم کنید. نمیدونه اما شرف داره به کسایی که خیلی چیزا میدونن و آشغالن...

جیمین :راست میگه..

هوسوک نگاه پوکری بهش انداخت. جیمین به سختی خندشو کنترل کرد و اخم هوسوک بیشتر شد.

جیمین:واو هوسوک راست میگن درواقع کسایی که عصبانی نمیشن ترسناک تر...

جونگکوک:اومدن...

جیمین با تعجب رد نگاه جونگکوکو دنبال کرد و به تبعیت از اون الکس و زک و هوسوک که اونطرف میز بودن هم سرشونو برگردوندن. مثل همیشه یونگی کلاهشو نزاشته بود و تهیونگ دستاش تو جیباش بود و تو صف ایستاده بودن.

تهیونگ نگاهی به موهای یونگی کرد که تفریبا سه اینچ با بینیش فاصله داشتن.

فوتی کرد و باعث شد یونگی متعجب برگرده.با برگشتنش سرش محکم خورد به بینی تهیونگ.

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon