MAIYH.ৡ34

800 148 28
                                    

ووتا نره بالا قول نمیدم پارتای طولانی بنویسم
این فیک طولانیه پس ووت بدید که سریع تر پیش ببریمش
به عکس بالا توجه کنید:)
*قلب آبی*

*******************

If you’re not made for me, why did we fall in love?

شام با نهایت شکوه سرو شد و به تصمیم آقای کیم همه به بام هتل رفتن.
هرکسی حالا کنار خانواده یا افراد شرکت خودش بود. تنها دونفر به چشم تهیونگ اومدن که تنها به نظر میرسیدن. پدرش که کنار میز پایه بلند سفید رنگی ایستاده بود و در واقع جز نگاه کردن به اطرافش هیچکاری نمی‌کرد.


و یونگی... به سمت چشم انداز اصلی ایستاده بود. بالای سرش ریسه های نور طلایی رنگ بودن و باعث میشدن موهای بلوندش درخشنده تر از همیشه به چشم بیاد.. گیلاس باریکی از شراب دستش بود... و با چشم های نافذش شهر رو از نظر میگردوند. موسیقی آرومی پخش میشد و صدای آدم های اطراف کمتر شده بود.


نفر تنهای اول رو رها کرد و به سمت یونگی قدم برداشت. درست کنارش شانه به شانه ایستاد و یونگی حرکتی نکرد.


دست های بهم گره خوردش از جلوی سینش باز شدن و لبه بلوری گیلاس به لبهاش چسبید. وقتی مزه اون مایع گران قیمت تو دهانش پخش شد، کنار لبهاش به پوزخند ریزی کش اومد.


تهیونگ هم به تبعیت از یونگی به نورهای ریز و درشت و ساختمون های بلند و کوتاه شهر خیره بود..


_اگه سردته... برش دار.


با حرف یونگی برگشت سمتش و چند ثانیه بهش خیره شد.


تهیونگ صدای تپش قلبش رو میشنید.


زیر روشنایی ماه و نور ریسه های بالای سر یونگی... وقتی سرش چرخید و متقابلاً بهش خیره شد... تهیونگ نگاهش رو گرفت... طاقتش رو نداشت؟!

_یه سوال ازت بپرسم؟


اینو گفت و از پاکت مارلبرو سیگاری بیرون کشید.
یونگی گیلاس نیمه از شراب رو روی میز کنارش گذاشت و برگشت. تهیونگ سیگار خاموش رو بین لب های درشتش زندانی کرده بود و جیبش رو می‌گشت. یونگی دست به جیبش برد و فندکی رو درآورد و جلوتر رفت.


جلوی تهیونگ رفت و پشتش کمی به میله های استیل ساییده شد.


فندک رو بالا آورد و خیره به لب های تهیونگ، سیگار رو روشن کرد.


تهیونگ چشمش به فندک افتاد و کام گرفت.


_تو برش داشته بودی؟

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ