Point6

648 107 13
                                    

South Korea _Seoul


5 April 2017


9:00 am


«Sarai’s POV»


دوره چهارماهه تعلیقم تموم شده بود. انگار قدم زدن تو این اداره برای من نفس کشیدن بود. نمیدونم چطور دووم آورده بودم این چهارماه رو... شاید فقط با زنگ زدن هاش شبانه اون پسر که حالا ده روزی بود قطع شده بود و من دلیلش رو نمیدونستم.


همه هنوز همونطور بهم احترام نظامی میزاشتن. وقتی سروان بودم اکثرشون رو خودم آموزش دادم.


من... نام سارای، سرگرد دورگه کره ای_استرالیایی، 32 سالمه و از 7سالگی تو بوسان کره زندگی کردم همراه پدر کره ای و مادر استرالیاییم. تو 19سالگی ستوان دوم شدم و به سئول اومدم تا الان که سرگردم و مأموریت های استراتژیک رو رهبری میکنم. تنها آریزونا نقطه تاریک توی پرونده کاریمه. اما باعث نشده ابهتم پیش همکار هام زیر سؤال بره.


هوانگ هیونجین، سرهنگ 43 ساله اداره مونه. مأموریت های بزرگی رو رهبری کرده و پروندش نقاط درخشان زیادی داره. اما بزرگترین هدفش رو وقتی مطرح کرد، به عقلش شک کردم. اونا یه گروهک یه باند یه شرکت یا یه شهر نبودن.... هدف ما به وسعت یه کشور بود. هدفی که فقط سه نفر ازش خبر داشتن...


من،هیونجین و اون پسر. حقم داشت... اون چیزی نبود که بشه بیانش کرد و حتی اگه لو میرفت، مافوق ها سرمون رو زیر آب میکردن.


هیونجین تصمیم گرفت اون بی نام و نشون بمونه. از وقتی سروان شد حکم اسعفاش رو از اداره پلیس نوشت و اون... اون پسر... روز قسمش یادم میاد. اخم کرده بود. از ته دل کلمات رو میگفت و قسم میخورد. متعهد تر از اون نیست و نخواهد بود.

وقتی هیونجین بهش ماجرارو توضیح داد با کمال میل حکم استعفارو امضا کرد و از اون به بعد به مدت یکسال پنهانی به اداره میومد. هیونجین فرصت رو مناسب دیده بود. اون داشت میرفت پیش اون... میرفت به کمپ. کمپ 261 مرزی...!

:)

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiDonde viven las historias. Descúbrelo ahora