+یو... یونگی ؟
پسر لبخند ساده ای زد و روشو برگردوند. ظاهرش دوباره خشک شد و بغض سنگینشو پایین فرستاد. دلش...تنگ شده بود.
سونگ ایل بلند شد و تهیونگ بهت زده رو مورد خطاب قرار داد.
_تهیونگ بیا اتاق.
به مسیر رفتن پدرش و بعد به نیمرخ بی حس یونگی نگاهی انداخت. همه چی براش رنگ ابهام داشت... رنگ کنجکاوی.
پدرش حتما میخواست باخبرش کنه از اوضاع... غیر این نبود.
تو سکوت مرگبار خونه سمت اتاق راه افتاد.
در رو آروم باز کرد. انگار همه اصرار داشتن این سکوت همچنان حکمفرمانی کنه و از شکستنش میترسیدن.
پدرش روی صندلی کنار پنجره نشسته بود. سیگار دانهیلشو گوشه لباش گذاشت و با فندک گرون قیمتی روشنش کرد.
چشمای سردش پسرشو نشونه رفتن.
_حالت خوبه؟
تهیونگ از پدرش نفرت داشت... همه این بدبختیا از وجود اون حیوون عوضی تو زندگیش نشأت میگرفت.
+بد به نظر میام؟
سونگ ایل دود سیگارشو از بین لباش آزاد کرد و پنجره باز باعث شد با بیرحمی اون ذرات معلق تو فضای اتاق محو بشن.
_باید حرف بزنیم.
تهیونگ دستاشو تو جیبش گذاشته و همچنان با سری کج به پدرش چشم دوخته بود.
+درمورد؟
بلاخره چشم های اون مرد چرخید سمت تهیونگ و با لحن پر تنفری زمزمه اش به گوش تهیونگ رسید.
_یونگی
با چشم به برگه روی میز گرد مقابلش اشاره کرد.
تهیونگ جلو رفت و برگه رو برداشت و تو سکوتی که فقط با صدای سوختن کاغذ پیچیده شده دور سیگار از بین میرفت، مشغول خوندن متنش شد.
هر سطری که رد میکرد، تعجب و نگرانیش بیشتر از حالت صورتش مشخص میشد.
برگه رو روی میز پرت کرد و با لحنی عصبی رو به پدرش پرسید.
+این چه کوفتیه؟
_قرارداد
+سواد خوندن دارم پیرمرد. چرا اسم لعنتی من و یونگی روشه؟
_چون برای شما دوتاست.
کنترل عصبانیتش مشکل بود و اجازه داد این مخزن نفت با جرقه ای منفجر بشه. صداش بالا رفت و داد کشید.
+مثل آدم به من جواب بده. یه سال تو اون خراب شده موندم و حالا اومدم بیرون. برگه قرارداد میزاری جلوم؟؟؟؟ هااااا؟ حالت خوبه یا مثل قدیما با الکل خودتو خفه کردی؟؟! وایسا ببینم... کم از دستت کشیدم؟ بگو... چندبار باهاش خوابیدی؟؟ هااا؟؟ تو که سابقه حیوونیت برام ثابت شدس. چجوری؟؟؟؟ تونستی راضیش کنی؟ عوضی چی صدات میکرد؟ خوک کثیف...
با آرامشی محسوس خاکستر سیگارشو توی جاسیگاری طلاکوب شده، تکوند.
+اونی که بیرون نشسته یه مار هفت خطه. یه عوضی هرزه. یه آشغال مفت خور که یکساله تموم داره منو میچاپه. این قراردادم خواسته خودشه.
تهیونگ اخم کرد. یونگی؟؟ عوضی هرزه.. مار هفت خط.... ؟اصلا قابل باور نبود. یونگی ساده و بی آلایشش... پسر درستکارش... هرگز کسیو نمیچاپید. هرگز پیشنهاد یه قرارداد با مظمون مستر-اسلیو[ارباب-برده *] جلوش نمیذاشت.
بهش یاد داد بی احساس باشه... بهش یاد داد قوی باشه. اما نگفت هرزه باشه... نگفت عوضی بازی دربیاره.
_چرا؟ تو اهل باج دادن نیستی. چی داشته که تورو رام کرده؟ نکنه بازیچه جدیدته؟
+میدونی... تو یه احمقی... یه احمق که از جهتی بهش افتخار میکنم و از یه جهت به عقلش شک میکنم. افتخار میکنم چون یاد گرفتی چطور ضعیف تر هارو با گگ خفه کنی... چون یاد گرفتی غریزه تو بکار ببری. و اینکه چرا باید این لحظات رو ثبت کنی، باعث میشه به بی عقلیت، مهر درستی بزنم.
پازل پیش روش تازه داشت کامل میشد. اون فیلم ها... شده بود اهرم فشار یونگی و پدرش از ترس لو رفتن اونها به یونگی باج میداد...
*فلش بک
موهای دختر رو گرفت و به عقب پرتش کرد و وارد اتاق شد.
به دونفر توی اتاق چشم دوخت و بعد روی مرد پشت میز نشسته ثابت موند.
_بگو بره بیرون. کار مهمی باهات دارم.
+کی هستی؟ به چه جرعتی بی اجازه وارد اتاقم میشی و به مهمونم اهانت میکنی؟ الان به هراست خبر میدم.
یونگی فلشی رو از تو جیبش درآورد و با حالت نمایشی رو دوتا انگشتش چرخوند.
_سند زندگیت دست منه پیرمرد. اتاقو خالی کن.
سونگ ایل اخمی کرد و بلند شد و سمت مهمونش به انگلیسی گفت.
+ببخشید جناب بیکر... یه مورد اضطراری پیش اومده. مدارک رو برای همکاری منشیم براتون ایمیل میکنه.
مرد جوون و قدبلند با استایل زیباش بلند شد و با آقای کیم دست داد:منتظرتون هستم.
اتاقو که ترک کرد، یونگی جلو رفت.
ته دلش میلرزید اما الان وقت جا زدن نبود.
روی میز مقابل سونگ ایل نشست و دستشو بین موهای جوگندمی اون که مرتب به بالا حالت داده شده بودن فرو برد. با نگاهی به لپ تاپ فلش رو بهش وصل کرد و یکی از آخرین فیلم هارو پلی کرد... آخرین هایی که شدت زیادی داشتن...و حرفه ای تر بودن.!
فیلم که پلی شد، نگاهشو تماماً بهش داد تا واکنشش رو ببینه.
چنددقیقه ای که گذشت، با پوزخندی لپ تاپ رو بست و سمت یونگی برگشت.
_تحسین میکنم هردوتونو... خیلی زیبا بود.
یونگی بلند شد و از جیبش سیگاری درآورد... سونگ ایل هم خودشو برای مکالمه بلندی آماده میکرد.
بسته سیگار رو سمت سونگ ایل گرفت.
_میکشی؟
+من مارلبرو نمیکشم.
یونگی بی توجه بهش دوباره بسته رو توی جیب شلوار زاپ دارش گذاشت.
_خب... نظرت راجب فیلم ها چیه؟
سونگ ایل ترسیده بود... اما نباید میذاشت یونگی این بازی رو پیروز شه.
+هیچ غلطی نمیتونی بکنی... خودتم تو اونا هستی.
_میدونی چیه؟ چرا فکر کردی برای من مهمه؟! اگه مهم بود فیلم بدن لختم درحالی که زیر پسرتم رو جلوت پلی نمیکردم. توام مثل هزاران نفر دیگه. به نظرت اگه اون فیلمارو بدم دست پلیس و رسانه ها چی میشه؟ تیتر میزنن مین یونگی یه ساب مازوخیسته؟ خنده داره... اما نه... اونی که به چشم میاد پسر توئه نه من. تهش برچسب هرزه بودن میاد رو پیشونیم... درحالی که پسرت یه سال چسبونده. اگه برای من آبروم مهم بود، الان با این فیلم ها جلوت نبودم. شک نکن هم خودم هم این فیلم هارو نابود میکردم. اما ددیم بهم یاد داد قوی باشم بهم یاد داد حقمو بگیرم.
+چرا فکر کردی نمیتونم همین الان هم خودتو و هم این فیلم هارو نابود کنم؟
پوزخندی زد و سیگارشو توی جاسیگاری میز که دوتا ته سیگار داخلش بود، خاموش کرد.
_چرا فکر کردی بدون درنظر گرفتن این احتمال میام اینجا؟ تو کثیف بودنت و اینکه میتونی قاتل باشی شکی نیس. بهرحال الانم هستی... تو قاتل پسرتی. بگذریم اگه چشماتو باز میکردی میدیدی که اون فایل ها کپین. دوروز به نسخه اصلی سر نزنم به طور خودکار به اداره پلیس و همچنین دفتر رسانه ملی کره ارسال میشن. تو که نمیخوای این پادشاهی رو از دست بدی؟!
+عوضی
_مراقب حرف زدنت باش.
+چی میخوای؟
_آمم خب باید بپرسی چیا میخوای؟
سونگ ایل عصبی دستاشو روی میز گذاشت و سوالشو اصلاح کرد.
+چیا میخوای؟
_خب... اول از همه میخوام نصف عمارت پسرت رو به نامم بزنی. تو شرکتتم یه پست خوب میخوام. البته اولا باید تو شعبه اصلی باشه دوما استخدام؛نه قرارداد. حساب بانکی به نام خودم میخوام و باید به موسسه دکتر جانگ زنگ بزنی و بگی من تحت حمایت توام. فعلا همینا بازم اگه چیزی بود بهت میگم.
+اگه انجامشون بدم هارد اصلی رو بهم میدی؟
یونگی خنده بلندی کرد.
_اونوقت خیلی راحت سرمو زیر آب میکنی... میدونی شاید اون اولاش اونقدر ساده بودم که رامت میشدم. اما متأسفم پسرت یادم داد که هار باشم. مخصوصاً جلوی سگایی که ادعای گرگ بودن دارن ولی لباس گوسفند پوشیدن. نه نه نه متأسفانه قرار نیست به این راحتیا ولت کنم. تو خواسته هامو برآورده میکنی که هردوروز مدت اون فایل اصلی رو تمدید کنم.
سونگ ایل سرشو با دستاش گرفت. تهیونگ به معنای واقعی گند زده بود. باید یه جوری این پسر رو راضی نگه میداشت.
+باشه. فقط کافیه یک ثانیه از اون فیلمای لعنتی به جایی درز کنه. اونوقت زندگیتو نابود میکنم.
*پایان فلش بک
روشو از پدرش گرفت.
_خیلی بهش ظلم کردم. میخواستم پیداش کنم... میخواستم پیداش کنم و اگه میتونم براش جبران کنم. میتونستیم تموم اون لحظات رو دور بریزیم و دوست باشیم. میخواستم براش تهیونگ باشم نه ددی... اما خودش نخواست.
صداشو بالا برد و فریاد زد. جوری که یونگی بشنوه.
_هی مین لیتل؟؟ میخوای اربابت باشم؟ مگه نبودم؟؟ کم آسیب دیدی احمق؟ باشه... خودت نخواستی.
یونگی بغضشو قورت داد. میدونست دیگه خبری از نصیحتای پدرانه تهیونگ نیست. میدونست دیگه مراقبتی وجود نداره. میدونست... داشت خود ساده قبلشو تنبیه میکرد. تهیونگ رو دوست داشت اما میخواست که انتقام بگیره.
بعد فریادهای پسرش کاغذ قرارداد رو برداشت و به سمتش رفت. خودنویس نقره ای رنگ رو از جاش برداشت و دست تهیونگ داد.
تهیونگ لحظه ای انگار که بترسه برگشت سمت پدرش و خیلی آروم زمزمه کرد.
_ولی من نمیتونم اربابش باشم. من خیلی بهش آسیب زدم. درسته اون داره میبره ولی عذابی که میکشم برای باخت نیست...!
پدرش خم شد و در گوشش گفت.
+ امضاش کن... قانون بازی اینه تهیونگ. یه پوئن به طرف مقابلت میدی، دوتا پوئن ازش میگیری. میبریش به اوج و بعد میکوبونیش زمین.
تهیونگ با اعتماد به نفس کاذبی دوباره متن قرارداد رو خوند.
تحت نظر دکتر جانگ_برای درمان سابمسیو_بدون لیمیت_4 فتیش* مخصوص
شاید بیرحمانه ترین قراردادی بود که دیده بود. ولی اینکه خود یونگی که تو این قرارداد اسلیوبوی[برده پسر] بود، اینو نوشته بود حیرت انگیز بود.
"در صورت درمان سابمسیو، قرارداد بطور خودکار لغو و کلیه توافقات بین طرفین که در این قرارداد ذکر شده است هم پایان خواهند یافت."
بند آخر رو هم خوند و بدون اینکه بفهمه اون بند اصافه شده توسط پدرش هست، اونو امضا کرد.
باید میذاشت ادامه بازی به دست پدرش جلو بره... با اینکه حتی شرم داشت که از اطراف هوایی که نفس های اون توش هست نفس بکشه... اما انگار کنترل کردن یونگی، کسی رو مثل پدرش میطلبید.
YOU ARE READING
𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |Taegi
Fanfiction"ای کاش میشد به جای این یک بار، چندبار و با روش های مختلف و دردناک میکشتمت. یک بار مرگ برات کافی نیست... ای کاش... ای کاش میتونستم چندین بار بکشمت..!درست مثل خودت..." سقط من در قلبت : بی دی اس ام، روانشناسی، رمنس،انگست،اسمات Genre :BDSM,Psychology...