در رو باز کرد و وارد اتاق شد. اتاق تم چوبی داشت و همین باعث شد از پیچیدن بوی خفیف چوب تو سلول های حساس بویاییش، لبخندی مهمون لباش بشه.
گوشه گوشه اتاق رو از نظر گذروند. به سمت میز طراحی رفت... کمی خم شد روی برگه هایی که کمی نامرتب روی میز پهن شده بودن.
چندتاییش رو برداشت و تو دستش دقیق تر بهش نگاه کرد. یونگی با استعداد بود و این کاملاً از خطوط متوازن روی برگه ها مشهود بود.
ای کاش میشد بهش نقاشی یاد بده. مثلاً روبروی هم بشینن و تصویر همو بکشن. به خودش تشر زد. هیچ اتفاق جهنمی قرار نبود بینشون بیفته.
_دیگه هیچوقت تو کارام دخالت نکن.
صدای یونگی که اومد پوزخندی زد و برگشت.
+میبینم هنوز زنده ای.
یونگی تکخندی کرد و اطراف رو از نظر گذروند.
_ولی من اینجا هیچ آدم زنده ای نمیبینم.
پوزخند تهیونگ ماسید و طعم تلخ حرفش، حسگرای ته زبونش رو تحریک کرد.
«اونقدری تلخ شدی که میترسم دوباره وابستت شم. شاید مرحله های بیشتری درونم نفوذ کنی و من نمیخوام دوباره بمیرم. ازت میترسم یونگی.»
+به کارت برس آقای مین.
یونگی تعظیم مسخره ای کرد.
_همینکارو میکنم جناب کیم.
تهیونگ از اتاق بیرون رفت و بعد بستن در بهش تکیه داد. نمیخواست یونگی رو اینطور ببینه. از طرفی هم غرورش اجازه نمیداد طور دیگه برخورد کنه.
ولی این خوردش میکرد. درواقع هردوشونو. ای کاش باهم حرف نمیزدن تا اینکه اینطور باهم صحبت کنن.
یونگی به پشتی صندلیش تکیه داد و گوشی رو درحالی که با سه انگشت گرفته بود، به گوشش چسبوند.
_الو فلیکس...هندزفری های بیسیم سفیدرنگش رو گذاشت و آهنگ رو پلی کرد.
یه آهنگ کلاسیک قدیمی که عمده اون زوزه دلنشین ویولون سل بود.
دستاش رو باز میکرد و همراه چشمای بستنش حرکات موزونی انجام میداد. این انرژی مضاعف اثر رابطه دیشب بود.
وقتی خواننده با صدای کلفتش شروع کرد به اپرا کردن، یونگی هم باهاش همخوانی میکرد.
حرکات موزون و پیچ در پیچش رو حفظ کرده بود و همزمان صدای نامفهومی که بی شباهت به گریه گوش خراش یه بچه ی یک ساله نبود،از دهانش درمیورد.
آهنگ که تموم شد بدن خیس عرق شدش رو به داخل حمام پرتاب کرد.
دوش آب ولرم... کمی زخم های دیروز میسوختن ولی قرار نبود حال خوبش رو خراب کنه. دوش دلچسبش رو با شامپو بدنی با رایحه خوشمزه توت فرنگی به اتمام رسوند.
نم موهاش رو با حوله گرفت. حالا بعد استفاده از اون نرم کننده گرون قیمت، موهاش نرمی و حالت پذیری بهتری داشت.
لباس هاش رو انتخاب کرده بود و دل تو دلش نبود که بپوشتشون و شاید تهیونگ ببینه.
یونگی هنوزم بچگانه سعی داشت چشمای تهیونگ رو تحت تاثیر قرار بده.
این.. چیزی بود که یاد گرفته بود.
باکسر مشکی رنگی پوشید و بعد شلوار لی آبی رنگشو به تن کرد.
تی شرت شیری پوشید و از زیاد باز نبودن یقش مطمئن شد.
کمی از جلوی تی شرت رو درون شلوارش فرو برد و باعث شد سگگ طلایی رنگ کمربندش به چشم بیاد.
کت لی همرنگ شلوارش استایل زیباش رو کامل کرد.
موهاش رو مرتب کرد و بعد انداختن دست بند و گردن بندهایی به رنگ سفید و مشکی و گاهی آبی روشن، مطمئن شد آخرین کارش زدن عطره.
عطر با جای شیشه ای رو برداشت و بعد باز کردن درش، اونو روی نبضش پاچید.
جلوی آینه چرخی زد و سوتی کشید.
انصافاً زیبا شده بود و این غیر قابل انکار بود.
به ساعت نگاه کرد. 10 دقیقه به هشت شب بود. طبق لوکیشنی که جونگهان براش فرستاده بود، تا خونه جدیدش 7یا 8 دقیقه راه بود.
کفش هاش رو پوشید و بعد برداشتن بسته سیگار، کیف پول و گوشیش از اتاق خارج شد.
آروم آروم راه میرفت که تهیونگ ببینتش اما هیچ خبری ازش نبود.
از عمارت که خارج شد، باد بهاری صورتش رو نوازش کرد.
قلبش فشرده شده بود...
همراه راننده به سمت اون غول نقره ای رنگ حرکت کرد.
گواهی نامه رانندگی نداشت.
سوار ماشین شد و راننده بعد اطمینان از بسته شدن در و گرفتن لوکیشن ،پدال گاز رو فشرد و ماشین با صدای قیژی از محوطه خارج شد.با خارج شدن ماشین از محوطه از کنار پنجره اومد کنار.
_یعنی کجا میره؟
فکرش آزاد نمیشد. اون یونگی که توی کمپ بود، کاملاً یه یونگی دیگه بود. ولی الان چرا باید انقدر شیک بره بیرون؟ مگه کجا میرفت؟ نکنه با کسی قرار میزاره؟ نه اون تهیونگ رو دوست داشت. امکان نداشت چنین اتفاقی بیفته... البته از نظر تهیونگ.
_امیدوارم زود بیای... خیلی زود.
سیگارشو روشن کرد و دوباره و دوباره به نقاشیش نگاه کرد.
فکری تو ذهنش جرقه زد اما به بدترین شکل ممکن جرقه خاموش شد.
_میتونم نقاشیت کنم؟بسته شکلات و ویسکی رو جلوی صورتش گرفت.
البته نمیخواست انقدر لوس باشه چون دیگه جونگهان ددی مهربونش نبود اما خب گاهی شیطنت میکرد.
با صدای باز شدن در بدون اینکه بسته رو از جلوی صورتش کنار ببره با صدای کمی بچگانه شده فریاد زد.
_تاداااا
صدای خنده جونگهان رو که شنید بسته رو کنار برد.
+سلام بچه. خوبی؟
_سلام جونگهان شی. خوبم تو خوبی؟
جونگهان حین جواب دادن، کنار رفت تا اون شاهزاده زیبا وارد خونش شه.
+اوم منم خوبم بیا تو. خوش اومدی.
با وارد شدن صدای خنده های بلند چندنفر رو شنید. با تعجب برگشت سمت جونگهان.
_چندنفرن مگه؟
+فقط سه نفر.
یونگی به سمت پله ها حرکت کرد و تو دلش خودش رو برای روبرو شدن با اونها آماده میکرد.
خونه زیبایی بود. تم سفید و طوسی رنگ خونه باعث سرد و بی روح به نظر رسیدن خونه نمیشد. خونه شیک و مرتبی که مطمئن بود جونگهان مثل همیشه تو انتخابش خیلی حساسیت به خرج داده.
_خونه قشنگیه.
+به عمارت شاهانه تو نمیرسه.
هردو لبخند زدن و پا به پای هم از پله ها بالا رفتن.
طبقه بالا با آباژور های قهوه ای رنگ روشن شده بود و اندازه پایین روشن نبود.
بار خونگی کوچیکی داشت و سرجمع هشت صندلی که چهارتا چهارتا دور میزهای گردشون چیده شده بودن.
دو پسر کاملاً به پشت نشسته بودن و دختری از نیمرخ سمت چپش مشخص بود.
دختری که موهای مشکی کوتاه داشت و هیکل کوچیکی، برگشت سمت اون دو: واو شبیه زوجای ازدواج کرده شدید.
خنده دختر با خنده جونگهان و یونگی یکی شد و قبل کامل رسیدن به اونها، یونگی آروم تو گوش جونگهان زمزمه کرد: فکر کنم از جمعتون خوشم بیاد.
دو پسر دیگه هم برگشتن و یونگی با نگاه کردن بهشون لحظه ای بهت زده ساکت شد.
اون دونفر هم همینطور بودن. آخه چطور؟؟ اینجا؟؟ باهم؟
دختر مشکوک نگاهشو بین اون سه پسر رد و بدل کرد و رو به پسر قدکوتاه تر پرسید: اینجا چه خبره جیمین؟
یونگی بلاخره دهن باز کرد: پسر شما اینجا چیکار میکنید؟جونگهان با تعجب رو کرد به سمت یونگی : تو.. یعنی شما.. همو میشناسید؟
YOU ARE READING
𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |Taegi
Fanfiction"ای کاش میشد به جای این یک بار، چندبار و با روش های مختلف و دردناک میکشتمت. یک بار مرگ برات کافی نیست... ای کاش... ای کاش میتونستم چندین بار بکشمت..!درست مثل خودت..." سقط من در قلبت : بی دی اس ام، روانشناسی، رمنس،انگست،اسمات Genre :BDSM,Psychology...