MAIYH. ৡ4

1.7K 218 31
                                    

دستشو از شدت تعجب روی دهانش میفشرد.

کلمه ها دونه دونه مثل پتک رو سرش میکوبیدن. بی دی اس ام... سکس... پلی... لیمیت... رابطه... لیتل بوی...

ولی...

تمام این ها آخرش به یک کلمه میرسیدن:ددی کینک

هنوز به صفحه لپ تاپ که یک نمونه قرارداد توش به نمایش دراومده بود نگاه میکرد. غرق فکر بود... الان تازه وسعت کاری که تهیونگ باهاش کرده بود رو درک میکرد. الان تازه ارتفاع این چاه که به زور درونش انداخته شده بودو میدید. الان که همه چیزو به سختی با سواد کمش خونده بود و فهمیده بود... درک میکرد که چه سرنوشتی در انتظارشه...

تنها یک سوال بودکه میخواست به جوابش برسه:چرا من؟

لپ تاپو که روی اپن بود بست و پاهایی که از شدت سرپا ایستادن رو به کبودی میرفتو تکون داد. به در اتاق تهیونگ رسید و آروم دو تقه به در زد.

هنوز تو شوک بود و تمام کلمات و صحنه ها تو ذهنش رژه میرفتن که با دیدن تهیونگ همشون آمیخته به بغض شدن.

تهیونگ روبروی یونگی به در تکیه داده بود.

_پنج ساعت شد... امیدوارم اطلاعات مفیدی کسب کرده باشی.

یونگی هنوز فقط به چشمای تهیونگ نگاه میکرد.

_امم.. از قیافت معلومه که خوب همه چیو یاد گرف....

+چرا من؟

یونگی بی توجه به تهیونگ به جنگ درونیش خاتمه داد و سوالشو پرسید. تهیونگ که انگار منتظر همچین سوالی بود جواب داد.

_چون معصوم و پاک بودی... این حماقته و آدم احمق بی ارزشه... تو بی ارزشی مین یونگی... اونقدر بی ارزشی که بدون اینکه بهت بگم اونکارو کردم. اونقدر بی ارزشی که مثل ساده لوحا دنبالم اومدی. تو خودت منو خواستی و خودت اینو انتخاب کردی.

تهیونگ * با تحقیر یونگی حس عجیب و خوبی بهش دست میداد. و یونگی هرلحظه صدای خورد شدن قلبش گوشای خودش و تهیونگو خراش میداد.

[لذت بودن دام از تحقیر کردن ساب:این مطلب صحت علمی داره.]

یونگی نگاه ملتمسی به تهیونگ انداخت.

+ولی... من... اینو نمیخوام.

_میتونی قبول کنی و میتونی قبول نکنی.

روزنه امیدی تو چشمای یونگی درخشید اما بلافاصله بعد از جملات بعدی تهیونگ به سیاه چاله ای تبدیل شد.

_آه... راستی.. شنیدم روستایی هستی. اوه مثل اینکه پدرتم دهیار روستاتونه. میدونی تازگیا یه فیلم دارم از پسر دهیار... اومم.. خب... گگ داره و بانداژ شده داره زیر من گریه میکنه... آه متاسفم مثل اینکه قراره بخاطر این کار پسرش مردم روستا بیرون بندازنش...حیف... حیف که جز یه زمین کشاورزی چیز دیگه ای ندارید و اگه از روستا بیرون بندازنتون مجبورید واسه عمه مریضتون دنبال قبر باشید.همه اینا بستگی به پسرش داره... اگه پسر کوچولوش لیتل بوی من شه. آه خیلی نگرانم که نشه.. خانواده بیچاره قراره بی آبرو شن و بدبختی بکشن اونم بخاطر پسرشون. مجبورم برم و اون فیلمو بفرستم. وایسا الان میام...

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now