MAIYH.ৡ38

735 131 22
                                    

ووتارو درست کنین..
شرط آپ پارت بعد : +30 شدن ووت این پارت و پوینت 8

***

_وونی...

صدای دلتنگ و بهت زده تهیونگ بود که اینبار پرده گوش یونگی رو به سوت عجیبی وا داشت. از حقیقت احتمالی... از فهمیدن معنای پنهان بین اون دو نگاه... از دلتنگی عجیب... از فضای خفه اتاق... چشماش سیاهی رفت.

دنیاش در خطر بود... پس حالا وقت جنگ بود؟ ولی چرا نیرویی نداشت.

دستاش لرزید و همزمان اشک چکیده شده از چشم اون پسر رو نگاه کرد. تهیونگ تو یه دنیای دیگه بود. وونی... اینجا بود. ولی چجوری؟

+عااا...سلام؟

صدایی که تهیونگ رو تا مرز دیوانگی برد، باعث شد یونگی نفسش بگیره. حس کرد یک موجود حقیر و اضافیه که همین الان باید تمام نشانه های وجودیتش از روی زمین پاک شه. عقربه های ساعت جلو نمی‌رفت. هوا ساکن بود... فقط یه صدا تو گوش یونگی میپیچید. صدای گرفته اون پسر... که چشم های تهیونگشو اشکی کرد. یونگی...مگه آرزو نکرده بود که دیگه اشک تو اون چشم هارو نبینه. پس چرا الان تر شدن صورت تهیونگ شده بود عامل نفس های مقطعش.

صدای برخورد تن سرد یونگی با کف زمین، تهیونگ رو از دنیای فراموش شدش بیرون کشید.

یونگی مجبور بود تظاهر کنه. شاید بهترین وقت برای یک نمایش دراماتیک بود.

اشک جمع شده تو چشم هاش رو پس زد و با ترس به یونگی نگاه کرد.

+ماشینو آماده میکنم بیارش.

پسر غریبه اینو گفت و خارج شد. تهیونگ ترس از دست دادن یونگی جوری تو وجودش ریشه زده بود که شاخه های بیرحم پیچیده دور دستاش، بهش اجازه حرکت نمیدادن.

پلک های بسته یونگی تهیونگ رو به خودش آورد... به ترس هاش غلبه کرد و سریع دست انداخت زیر پای یونگی و تن نحیفش رو به آغوش کشید.

درحالی که اون رو به سینش میفشرد، بی خبر از اینکه یونگی داره به بیقراری قلبش گوش میکنه، از مطب بیرون اومد و بلافاصله بی ام و نقره ای رنگی جلوش ترمز زد.

وونی زود پیاده شد و در عقب رو باز کرد. تهیونگ درنگ نکرد و سوار شد و به دقیقه نکشید که ماشین توسط وونی به شدت سرعت گرفت.

+دما و هوشیاریشو چک کن.

تهیونگ سریع انجام داد و لب زد.

_سرده سرده لعنتی.

+صداش کن. زود باش.

تهیونگ. به پلک های بسته یونگی نگاه کرد. درحالی که تنشو کمی تکون میداد گفت.

_یونگی... یونگییییی.... یونگی....

دندونای وونی بهم فشرده شد و از بین دندوناش با لحن حرص دار اقدامات بعدی رو گوشزد کرد تا به بیمارستان برسن.

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now