بیاد نمیاره چند دیقس تو همین حالت مونده فقط می دونه هنوز خشک شده و زانوهاش اگه می تونستن حسابی بهش فحش می دادن
مثل یه معتاد به عروسک چسبیده
گوشیش با صدای بلندی زنگ می خوره و سکوت خونه رو میشکنه
بالاخره روی زمین خودشو رها می کنه و عروسکو با یه دست به سینش می چسبونه
با دست دیگش دنبال گوشیش می گرده.با اکراه از توی جیب شلوارش بیرون میکشه و به صفحش خیره میشه
اسم جیمین با ایموجی جوجه کنارش خودنمایی می کنه
گوشی بیشتر عربده می کشه و ویبره میره اما کوک هنوز تو دنیای نشئه گی سیر می کنه
تماسو پاسخ میده
بی صدا منتظر شنیدن صدای جیمینه خودش فراموش کرده چطور حرف بزنه
احتمالا پنیک کرده چون این عروسک لعنت شده داره سالای قشنگ زندگیشو تو صورتش مثل سیلی محکم می کوبه
جیمین- جئون فاکینگ جونگکوک بهتره همین الان از خواب کوفتیت بیدار شی باید بریم دانشگاه همینجوریش از کلاس صبح جا موندیم
اما کوک اینور خط توی دنیای پنیکی خودش سیر می کنه
حتی به یاد نداره امروز چه روزیه نمی دونه ساعت چنده حتی سال رو هم فراموش کرده
فقط یه جمله تو ذهنش نقش می بنده و اون ناخودآگاه زمزمش می کنه
+ هیونگ ! بیا اینجا
صدای جیمین نگران می شه
جیمین- کوک؟ همه چی خوبه؟ چی شده؟
هیچ جوابی نمی شنوه دستاش یخ می کنن و ترس همه وجودشو فرا می گیره یه چیزی این وسط اشتباهه
جیمین - فاک ، دارم میام کوک فقط پشت خط بمون باشه؟
بازم جوابی نمی گیره
مسیرو می دوئه باید خودشو زودتر برسونه همین که صدای نفسای لرزون کوک رو از پشت گوشی میشنوه براش کافیه
حداقل هنوز می دونه کوک زندست و اونجا پشت خطه
خونش خیلی از خونه دوستش دور نیست با پنج دقیقه دویدن با تمام وجود حالا جلوی در آپارتمان دوستش ایستاده
رمز درو وارد می کنه و با جسم کوک چندمتری ورودی مواجه می شه
پسرک روی زمین دراز کشیده و جنین وار خودشوجمع کرده
از لرزش شونه هاش می تونه بفهمه داره گریه می کنه
جلوی جسم دوستش روی زمین زانو میزنه و به آرومی موهاشو نوازش می کنه
به عروسک توی آغوش کوک خیره می شه
جیمین-کوک؟؟ باهام حرف بزن
![](https://img.wattpad.com/cover/262439496-288-k883064.jpg)
JE LEEST
Crime
Fanfictieگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد