ما مرده به دنیا میآییم. مدتهاست که دیگر نسلهای ما از پشت پدران و از رحم مادرانی زنده به دنیا نیامدهاند...دانستن این معنا حتی برایمان دلچسب است، لذت میبریم که چنین هستیم؛ ما ساختگی و تصنعی هستیم و دائما نیز بر این تصنعیبودن افزوده میشود. مدتهاست که به آن خو کردهایم. به گمانم به زودی بر آن خواهیم شد تا ترتیبی بدهیم که به صورت اندیشه محض متولد شویم.
-داستایوسکی
پسرک بیشتر صورتش رو به بالشت فشرد و نالید
+ متنفرم .... ازت متنفرم جونگکوک .. ازت متنفرم لعنتییی
بی حال کمی سرش رو از بالشتش فاصله داد و به محض طلقی نگاهش به انعکاس خودش توی آینه داد حنجره خراشی کشید و محکم صورتش رو توی بالشت سفید رنگ فرو کرد
+ خواهش می کنم بسه ... بسه بسه بسه بسهههههههه
داد دیگه ای کشید و هق هق کرد
شیش روز لعنت شده از روزی که توی اتاقک بدون پنجره آینه ای زندانی شده بود میگذشت و از روزی که تهیونگ اسپنکش کرده بود تنبیه شده بود تا به همین لحضه ای که در حال خراش دادن حنجرش با داد و هوار هاش بود
دست هاشو بین ملاحفه های تخت مشت کرد و صورتش رو بیشتر به بالشت فشرد
بدن برهنش از شدت پیچ تاب خوردن و انقباض می لرزید
نگاه کردن به خودش اونم به مدت 144 ساعت باعث شده بود به طرز فجیعی از خودش بترسه و تنفر داشته باشه
وقتی به یاد میاورد که دیشب چطور جلوی آینه دیوار سمت چپ چهارزانو نشسته بود و توی اتاق نیمه تاریک چشماشو تا آخرین حد خودشون باز می کرد و با باز کردن چفت دندوناش زبونش رو بیرون میاورد و بلند بلند می خندید بدنش لرز می کرد
وقتی به یاد میاورد که طی دوروز گذشته چطور طبق تنبیه ددیش مجبور به زندگی کردن توی اتاق آینه ای بدون تکه ای پوشش برای بدنش شده بود از حرص دندون هاشو توی بافت نرم بالشتش فرو می کرد
هنوزم کار های خودشو طی چند روز اخیر به یاد میاورد
این که چطور جلوی آینه ایستاد و با دقت به تک تک اجزای بدن برهنش خیره شد و در نهایت خودش رو به آینه چسبوند و مشغول لیسیدن انعکاس خودش شده بود باعث می شد ناخواسته عق بزنه
دیگه نمی خواست به آینه ها نگاه کنه
می دونست هر بار با یک طلقی نگاه ذهنش به جنون کشیده می شه پس تمام چند ساعت گذشته رو با صورتی فرو رفته در بالشت سپری کرد
VOUS LISEZ
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد