موسیقی کلاسیک دلنوازانه خودش رو مهمون گوش حضار می کرد
آوای ویالون در حالی که بین نت های پیانوی آکوستیک ادغام می شد باعث می شد جویدن تکه های متوسط استیک بیشتر از اون چه که بود لذت بخش بشه
جونگکوک کمی از شامپاین توی گیلاسش رو نوشید و به تهیونگی که در حال بریدن قسمتی از استیکش بود خیره شد
بی شک اون پسر بلند قد می تونست به تنهایی نقش یک امپراطوری رو اجرا کنه
وقتی بی شک و در لحضه تصمیمات قاطعانه می گرفت مثل ناپلئون
وقتی به شکلی قدم بر می داشت که اشراف زدگی جلوش کم بیاره
و قدرت و صلابت کلامش در تصمیمات از اون یک اتوفن بیسمارک می ساخت ( بنیان گذار حکومت مستقل آلمان و نخستین صدر اعظم تاریخ آلمان معروف به صدر اعظم آهنین )
اقتدار سخن و خوش مشربیش در جایگاه های خاص اون رو مثل ویلهلم یکم می کرد ( اولین پادشاه تاریخ المان مستقل)
شاید تصور تهیونگ به عنوان ناپلئون بناپارت می تونست بشدت جالب باشه
تهیونگ پوشیده در اون لباس های سنگین امپراطوری و سنگ کاری شده با شمشیر خوش تراشی بسته به کمر و یک تپانچه طلایین در کمر بند رویین لباس
ایستاده در کنار مبل سلطنتی از مخمل در حالی که بجای ژوزفین دزیره روی مبل نشسته
هرچند که بناپارت هرگز شخص لایقی نبود پس چه بهتر که دزیره با ژان باپتیس آشنا شد
دزیره کالاهاری دخترک کنجکاو و گاها باهوش در شهر زیبای مارسی اما باز هم باعث می شد جونگکوک به تصور خودش حسودی کنه و بخواد گردن اون دختر رو به آرومی و با صبر ببره
_ به چی فکر می کنی کوک ؟
جونگکوک لبخندی زد
تهیونگ هرگز مثل بناپارت نبود اون مثل ناپلئون فرصت طلب و بد تیرت نبود
اون فقط یک ژنرال بود
ژنرالی که در جنگ ها شرکت می کرد اما غنیمتی برای خودش بر نمی داشت
ژنرالی که هرچند خشک و بداخلاق اما آروم و باهوش بود ... با کمالات و صبور
+ ژنرال
_ چی ؟
+ به این فکر می کردم که تو مثل یک ژنرالی ددی
_ من ژنرال نیستم کوک من یک امپراطورم
تهیونگ نگاهی به اطرافش انداخت و تلخندی زد
_ امپراطوری که محاصره شده و کسی براش نمونده
+ پس من شوالیت می شم ددی
_ هومممم..... شوالیه ؟
+ آره ... من برات می جنگم و موانعو از راهت کنار می زنم تا تو به تختت بشینی
YOU ARE READING
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد