مرور‌ نقشه

1.3K 188 109
                                    

به پرستاری که مشغول تعویض آنژیوکت بود خیره شد و دستشو توی جیب شلوارش فرو کرد

لبخند از روی لباش کنار نمی رفتبرنامه های عزیزش مدام توی سرش چرخ می‌خوردن و اون نا خودآگاه با دست دیگش ساعت چرمیشو نوازش کرد

دخترک پرستار تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت

به چهره رنگ پریده پدرش خیره شد

جیهوپ_ چطوری ..بابا؟

کلمه بابا رو با کنایه آمیز گفت و به مرد روی تخت خیره شد

مرد دست لرزونشو بالا آورد و اشاره کرد جلو تر بیاد

جیهوپ‌ قدمی جلو گذاشت و با گرفتن میله کنار تخت روی صورت پدرش خم شد

جیهوپ_ مشتاق دیدار جناب جانگ

* من پدرتم اینطوری باهام حرف نزن

مرد بهش توپید و هوسوک یکی از اون‌خنده های آفتابیشو روی لب هاش آورد از همونایی که یونگی یه بار بهش گفته بود اونو یاد غروب آفتاب تو ساحل میندازه

جیهوپ_ اهمیتی فاکی به این موضوع نمی دم‌اما فعلا نیاز دارم زنده نگهت دارم می دونی ...

قبل از کامل کردن جملش دسته ای از موهای جوگندمی پدرشو نوازش کرد و لبخند گرمی‌زد

جیهوپ_ می خوام حداقل مرگت برام یه سودی داشته باشه پس فکر نکن قراره باقی عمرتو کنار پسر عزیزت بگذرونی

قطره اشکی از گوشه چشم مرد سالخورده پایین چکید و با صدای آرومی‌زمزمه کرد

* متاسفم

جیهوپ شونه ای بالا انداخت و دستی به لبه کتش کشید

جیهوپ_ نباش .. منم مدت زیادی  فک می کردم اگه تو متاسف باشی حالم خوب می شه ولی فایده ای نداره چیزی عوض نمی شه

از در بیرون رفت و نفس حرصی کشیدقرار نبود بخاطر دوتا قطره اشک مردی که زندگیشو جهنم کرده عقب بکشهیونگی خواسته بود جانگ اصلی سراغش بیاد؟‌پس اون تبدیل به جانگ اصلی می‌شدتا فقط بتونه یه بار دیگه لبخند لثه ای اون گربه حساسو ببینهاون قرار نبود حسرت‌بوسیدن دندونای کیوت یونگی‌رو با خودش به‌گور ببره_________________________________________

جونگکوک نگاهی به موهای جدیدش کرد و سوتی کشید

+ فکر نمی کردم بلوند اینقدر بهم‌بیاد

روبه باربرش گفت و لبخندی زد

پسر قیچی رو توی باکسش گذاشت و سری برای تشکر تکون داد 

یعد از جمع کردن وسایل با احترامی کوتاه اتاق رو ترک کرد 

میساکی  داخل اتاق اومد و با چهره خندونی خودشو توی بغل کوک جا کرد

+ پرنسس کوچولوی من چطوره؟؟

خنده ای کرد و بوسه ای روی گونه برادرش گذاشت

CrimeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora