جلوی دیوار های رنگی رنگی مدرسه می ایسته
امسال اولین سال تحصیلی خواهر کوچولوشه
و حالا که چندین ماه از شروع سال گذشته کوک از هوش خواهرش توی بعضی مسائل درسی واقعاً شگفت زده شده
اون بچه با سکوت زیادش خیلی چیزا می فهمه شاید خیلی از چیزایی که کوک از دنیا و خودش پنهان می کنه توسط چشمای میساکی کوچولوش کشف میشن
ساعتش رو چک می کنه و منتظر زنگ خونه می مونه
کم کم می تونه مادر و پدرای دیگه ای رو ببینه که توی ماشین یا با پای پیاده مثل اون منتظرن
هنوز داره به حرفای اسمیت فکر می کنه در واقع هیچ ایده ای نداره
اما خب این روش زندگی کردن هم نمی تونه پایدار باشه
کوک نمی تونست تا ابد با یه شغل پاره وقت از پس مخارج خودش و خواهر کوچولوش بربیاد همینجوریش هم از پس انداز ناچیزش استفاده کرده بود
----------------------------------------------------------------------------------------------------
جلوی آینه قدی ایستاده و خودشو مشغول بستن دکمه سر آستینش نشون میده اما فقط خودش از این مسئله که داره از توی آینه خودشو دید می زنه با خبره
حموم صبحگاهیش حسابی گردن درد ناشی از کار کردن طولانی مدتش رو به بهبودی کشونده
از جلسه امروز خبر داره اون همیشه از همه چیز خبر داره
می دونه که هیئت مدیره پیر و خرفت می خوان مثلا با برگذاری یه جلسه اضطراری سوپرایزش کنن
هنوز سراغ کراوات مشکیش نرفته پس اجازه میده هوای خنک قسمت هایی رو که از پیرهن مردونه سفید بیرون مونده رو نوازش کنه
از آینه به تتو های مردونش خیره میشه
اون همینه
ماهیتش با گناه پیوند ناگسستنی خورده
اون ازش لذت می بره و برای همین سرزنش کردن خودش رو فراموش کرده
پوزخندش غیر قابل پنهانه
هر روز خدا بیدار می شه و به عنوان یه مدیر خوب و پیشتاز به دفترش میره
یک شهروند خوب و قانونمند تصویری که رسانه ها و مردم ازش ساختن
اما کسی از پسرکی جنون آمیز که با چشمای طوسیش شکار هاشو برانداز می کنه خبر داره؟
ساعت نقره ای رنگش رو چک می کنه
-بیا بازی امروزو شروع کنیم مین یونگی!
به خودش تو آینه میگه بعد از بستن کراوات مشکیش و برداشتن کتش از اتاقش خارج میشه
مثل همیشه عمارتش در سکوت صبحگاهی به سر می بره
نه این که کسی اونجا نباشه
ČTEŠ
Crime
Fanfikceگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد