شازده کوچولو گفت:بعضی کارابعضی حرفابدجور دل آدمو آشوب میکنه
گل گفت مث چی؟
شازده کوچولو گفت:مث وقتی که میدونی دلم برات بیقراره و کاری نمیکنی ...
_ شازده کوچولو گلشو دوست داشت ؟
تهیونگ بی مهابا با صورت گنگی پرسید
جونگکوک لبخندی زد و کتاب رو توی کتاب خونه گذاشت
+ نمی دونم هرکسی یه برداشتی از این کتاب و جملاتش داره از نظر من شازده کوچولو گلشو دوست نداشت بلکه عاشقش بود
_ من اینطور فکر نمی کنم بیشتر اینطوریه که انگار شازده کوچولو به گلش وابسته بوده
جونگکوک شونه ای بالا انداخت
+ پس اگه وابسته بود چرا ترکش کرد؟
_ وقتی وابسطه باشی تلاش می کنی ازش فرار کنی یه حس افسردگی ممتد داره یکی از وابستگی های زندگی منو بگو جونگکوک !
+ نمی دونم تو مثل آدمایی نیستی که خودشونو وابسطه چیزی بکنن اما افسرده ای تهیونگ
_ همه وابستگی های خودشونو دارن اما زمانی که همه زنجیر های اصارتت رو پاره کنی می تونی آزادی خودتو داشته باشی جونگکوک فقط و فقط مختص به خودت و لذتی که فقط برای تو لذت داره
+ ما روزای زیادی رو باهم حرف زدیم تهیونگ اما بنظرم تومثل حرفات همیشه داری تلاش می کنی که از بندای اصارتت خلاص بشی
_ من می خوام از دست خودم خلاص بشم جونگکوک
جونگکوک از جاش بالا پرید و بشکنی زد
+ فهمیدم !
پسر بزرگ تر کمی با تعجب بهش خیره شد و همراه لبخند گرم پسرک اون هم لبخندی زد
+ تو وابستگی داری توهم وابستگی داری تهیونگا
تهیونگ سری تکون داد و سعی کرد از لفظ تهیونگا لذتی نبره اما همیشه اونطور که ما دستور می دیم پیش نمی ره پس لبخندش کمی عمیق تر شد
+ تو برای رهایی از اصارتت به چیزایی چنگ می زنی که اونا خودشون بعدا یه بند جدید برای اصارت می شن
_ گاهی هم اینطور می شه
+ تو به سیگارت وابسطه ای
پسر بزرگ تر لبخندگرمش رو جمع کرد
_ یه جمله قدیمی هست که می گه هرچیزی یه بهایی داره و انگار بهای آزادی از یه بند اصارت به بند کشیده شدن توسط یه چیز دیگست من سراغ سیگار رفتم چون فکر می کردم صداهای توی سرمو ساکت می کنه
جونگکوک با چشمای درشتش ساکت بهش خیره شد
انگار که نگاه توی چشماش برای این که بگه چقدر مشتاقه شنیدن ادامشه کافیه
KAMU SEDANG MEMBACA
Crime
Fiksi Penggemarگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد