صدای موسیقی بلند تر از اونی بود که بشه نادیدش گرفتنورپردازی های آبی و بنفش همه جا به چشم می خوردو چه کسی اونقدر خوددار بود که خودشو با نوشیدنی های خوش طعم الکلی تایلندی مست نکنه؟اما درست وقتی از در بزرگ مشکی رنگ با دوخت طلایی vip روی بافت چرمیش رد می شدی و به طبقه بالا راه پیدا می کردیصدای موسیقی به اندازه لازم به گوشت می رسیدپله های مارپیچ انتهاش منتهی می شد به یه طبقه شیک و لوکسبا میز بزرگ شیشه ای در وسط و مبلمان مخمل و بزرگ سرمه ای رنگ دورشدرحالی که گوشه ای از اتاق یه بار کاملا مجهز با یه بارمن شق و رق وجود داشتدر راس ... مبل بزرگ تک نفره ای که ملکه روش می نشست
بانوی پنهان و اول تایلند
دختر زیبا و دلبری که در خشونت و خون ریزی تبحر خاص خودش رو داشت
روی مبل مخصوصش جاخوش کرده بودلباس خز دار مشکی رنگش با شلوارک کوتاه جذب توی پاهاش بشدت اون رو زیبا و خاص نشون می داد
موهای کوتاه دورنگش و چشمای کشیده و نافذش باعث می شد هیچ کس جرعت نگاه کردن به چشماشو نداشته باشه
درحالی که سیگار برگ خوش رنگی بین لب های سرخش دود می کرد و انگشت های بلند و استخوانیش مشغول نوازش موهای طوسی پسر جونی بود که روی زمین کنار مبل زانو زده بود و قلاده چرمی متصل به گردنش از طریق زنجیر خوش رنگی به دست دیگه اربابش می رسید
پسر ریز جثه با صورت بانمک و کوچیکی درحالی که هودی صورتی رنگی با شلوارک راحتی سیاه پوشیده بود
از کنار مبل ها رد شد و خودشو به دختر رسوند
* لیسا؟
با صدای آرومی دخترو صدا زد و درجواب لیسا دود سیگارو به آرومی از توی ریه هاش بیرون دادابرویی بالا انداخت و با چهره سرد و ترسناکی به پسرک خیره شد
* بهت اجازه دادم اسممو صدا کنی ؟
پسرک سرشو پایین انداخت و آستین هودیشو پایین تر کشید تا جایی که فقط سرانگشت های ظریف و سفیدش معلوم بودن
* معذرت می خوام مامی
زیر لب زمزمه کرد و بیشتر خودشو توی هودیش قایم کرد* بیا اینجا
لیسا درحالی گفت که سیگارش رو توی لیوان ویسکی خاموش می کرد
پسرک قدم های آرومی به سمتش برداشت و روبروش با سری پایین افتاده ایستاد
* پسری که مامیشو به اسم صدا بزنه چیه؟
* پ..پسر ..ب...بدیه
ابرویی برای پسرک ترسیده بالا انداخت و دستشو از موهای پسر زانو زده کنار مبل بیرون آورد
* و پسرای بد تنبیه می شن مگه نه پاپی؟
پسر قلاده پوش سرشو تکون داد که باعث شد صدای زنجیر به گوش همه برسه
![](https://img.wattpad.com/cover/262439496-288-k883064.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Crime
Fiksi Penggemarگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد