یونجی یقش رو گرفت و توی صورتش جیغ کشیدیونجی_ ماموریت لو رفته باید فرار کنی یه خائن بینمون بود
+ چ..چی؟؟
جونگکوک ترسیده پرسید و به خونی که از دهن یونجی بیرون ریخت نگاه کرد
یونگی از پشت کشیدش و دنبال خودش بردش
یونگی_ همه کشته شدن باید بری
دست و پا زد و خواست بایسته که چشمش به تهیونگ خورد
با لباسی تمام خونی و کلت سیاه رنگ توی دستش به یونجی که روی زمین زانو زده بود و با دست جای گلوله روی شکمش رو فشار می داد رسیده بود
تهیونگ قهقه ای زد و درحالی که توی چشمای ترسیده پسرک خیره شده بودتیری توی سر خواهر عزیزش خالی کرد
دخترک بی جون روی زمین افتاد و جونگکوک از ترس داد بلندی کشید
تمام بدنش خیس از عرق بود و لرزی بدی به جونش افتاده بود
یونگی اسلحه ای دستش داد و فریاد کشید
یونگی_ از همین مسیر فرار کن من جلوشو می گیرم
زبونش بند اومده بودتهیونگشپادشاهشخالقشبا این اسلحه توی دستشدست به قتل و خانواده کشی زده بود؟چطور؟ چرا؟بغض راه تنفسیشو بسته بود و زبونش قفل کرده بودصدای آژیر قرمز اونقدر بلند بود که احساس کنه مغزش داره وارد مرحله ترکیدن می شه
هق هقی کرد و قدمی عقب رفت
یونگی به سمت تهیونگ دویید و قبل از این که بتونه کاری بکنه تیری توی زانوی راستش فرود اومد
روی زمین افتاد اما باز همتلاش کرد بلند بشهتهیونگ بی هیچ حرفی تیر دیگه ای توی کتفش زد و پسر گربه ای با دادی از درد کنار خواهرش روی زمین افتاد
با دست خونیش موهای یونجی رو نوازش کرد و خطاب به تهیونگ ساکت لب زد
یونگی _ چرا تهیونگ؟
تهیونگ لبخندی زد و همونطور که ماشه رو می کشید جواب داد
- بخاطر این که همیشه یک نفر باقی می مونه درواقعیت یک نفر باید بمونه
جونگکوک هق هقی کرد و دسته اسلحه رو بین انگشت هاش فشرد
فریاد کشید
+ تو چه مرگته؟ چرا اینجوری می کنی؟ تهیونگ تو کی هستی؟
چشمای پسر بزرگ تر برقی زد و بعد از زدن تیر آخر توی پیشونی پسر گربه ای سرش رو سمت جونگکوک برگردوند
رد خون روی صورت و گردنش پاشیده شده بود
_ من کی هستم؟
قدمیبه سمت جونگکوک ترسیده برداشت و لبخندی زد
ESTÁS LEYENDO
Crime
Fanficگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد