پرنسس کیم

1.5K 207 199
                                    

موقع شام شده بود و میز مفصل  شام چیده شده بود تا اربابان اون عمارت بزرگ  برای صرفش پایین بیان 

تهیونگ پشت میز در راس نشست و جونگکوک صندلی سمت راستش رو انتخواب کرد 

روشو سمت خدمتکار کنار ایستاده برگردوند و با نگاه سوالی پرسید 

_ میساکی کوش ؟ 

* بانوی جوان گفتن میلی برای شام ندارن 

نفس عصبی کشید و به پشتی صندلیش تکیه داد 

_ برو بگو اگه تا پنج دیقه دیگه پایین نباشه خبری از کلاس باله نیست 

+ تهیونگ ؟ 

روشو سمت جونگکوک برگردوند و با حالت جدی توضیح داد 

_ باید با خط قرمز های خانوادش آشنا بشه و رعایتشون کنه 

+ می دونم ... فقط ... یکم .. یکم آروم پیش برو باشه ؟ 

به سمت پسرک خم شد و موهاشو بوسید 

_ همون قدر که تو به عنوان یه برادر بزرگتر نگرانشی و دوسش داری من به عنوان پدرش عاشقشم باشه ؟ حواسم بهش هست 

با نگاهش دخترک عصبانی که تند تند از پله ها پایین میومد رو دنبال کرد و وقتی دخترک خواست دور ترین صندلی رو برای نشستن انتخواب کنه با صدای بم و رسایی دستور داد 

_ کنار من 

دخترکش بی هیچ حرفی صندلی که عقب کشیده بود رو رها کرد و به سمت صندلی خالی سمت چپش رفت 

کنار تهیونگ نشست و روشو برگردوند 

_ فک نمی کنی یکم داری زیادی روی می کنی میساکی ؟ 

دخترک همچنان روش رو از اون ها گرفته بود و اخم هاش توی هم بود که با صدای عصبی جونگکوک سرش رو پایین انداخت 

+ پدرت داره باهات حرف می زنه برای چی جوابشو نمی دی ؟ 

تهیونگ تکه مرغ سوخاری توی بشقاب دخترک گذاشت و به سمتش برگشت 

_ قرار ما برای دیدن جیمینی هیونگت چی بود ؟ 

بلاخره قفل فک دخترک شکست و با صدای آرومی جواب داد 

میساکی _ سه روز 

_ و سه روز کی تموم می شد ؟ 

میساکی _ ا..امروز 

_ پس می شه بدونم برای چی اینقدر قشقرق به پا کردی؟ 

میساکی_ من .. خوب من .. 

همونطور که سبزیجات کافی رو توی بشقاب دخترکش می چید براش توضیح داد 

_ میساکی تو دختر منی یعنی چی ؟ یعنی بانوی این عمارت و اسم کیم وحالا این یعنی چی ؟ یعنی تو باید همونقدر که باهوشی باسیاست باشی و رفتار درست رو بلد باشی ... من انتظار ندارم که تو چنین رفتار بچه گانه ای بکنی و اون همه توی ماشین اذیت کنی 

CrimeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora