موقع شام شده بود و میز مفصل شام چیده شده بود تا اربابان اون عمارت بزرگ برای صرفش پایین بیان
تهیونگ پشت میز در راس نشست و جونگکوک صندلی سمت راستش رو انتخواب کرد
روشو سمت خدمتکار کنار ایستاده برگردوند و با نگاه سوالی پرسید
_ میساکی کوش ؟
* بانوی جوان گفتن میلی برای شام ندارن
نفس عصبی کشید و به پشتی صندلیش تکیه داد
_ برو بگو اگه تا پنج دیقه دیگه پایین نباشه خبری از کلاس باله نیست
+ تهیونگ ؟
روشو سمت جونگکوک برگردوند و با حالت جدی توضیح داد
_ باید با خط قرمز های خانوادش آشنا بشه و رعایتشون کنه
+ می دونم ... فقط ... یکم .. یکم آروم پیش برو باشه ؟
به سمت پسرک خم شد و موهاشو بوسید
_ همون قدر که تو به عنوان یه برادر بزرگتر نگرانشی و دوسش داری من به عنوان پدرش عاشقشم باشه ؟ حواسم بهش هست
با نگاهش دخترک عصبانی که تند تند از پله ها پایین میومد رو دنبال کرد و وقتی دخترک خواست دور ترین صندلی رو برای نشستن انتخواب کنه با صدای بم و رسایی دستور داد
_ کنار من
دخترکش بی هیچ حرفی صندلی که عقب کشیده بود رو رها کرد و به سمت صندلی خالی سمت چپش رفت
کنار تهیونگ نشست و روشو برگردوند
_ فک نمی کنی یکم داری زیادی روی می کنی میساکی ؟
دخترک همچنان روش رو از اون ها گرفته بود و اخم هاش توی هم بود که با صدای عصبی جونگکوک سرش رو پایین انداخت
+ پدرت داره باهات حرف می زنه برای چی جوابشو نمی دی ؟
تهیونگ تکه مرغ سوخاری توی بشقاب دخترک گذاشت و به سمتش برگشت
_ قرار ما برای دیدن جیمینی هیونگت چی بود ؟
بلاخره قفل فک دخترک شکست و با صدای آرومی جواب داد
میساکی _ سه روز
_ و سه روز کی تموم می شد ؟
میساکی _ ا..امروز
_ پس می شه بدونم برای چی اینقدر قشقرق به پا کردی؟
میساکی_ من .. خوب من ..
همونطور که سبزیجات کافی رو توی بشقاب دخترکش می چید براش توضیح داد
_ میساکی تو دختر منی یعنی چی ؟ یعنی بانوی این عمارت و اسم کیم وحالا این یعنی چی ؟ یعنی تو باید همونقدر که باهوشی باسیاست باشی و رفتار درست رو بلد باشی ... من انتظار ندارم که تو چنین رفتار بچه گانه ای بکنی و اون همه توی ماشین اذیت کنی
ESTÁS LEYENDO
Crime
Fanficگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد