خالق مسئولیت پذیر

1.6K 213 217
                                    

دو روز از بازگشت رئیس کیم و شاهزاده عزیزش می گذشت و توی تمام این 48 ساعت گذشته تهیونگ نتونسته بود رنگ جونگکوک یا میساکی رو ببینه اون دوتا مداوما پیش هم بودن و هرازچندگاهیم که تهیونگ کارای اسفناک پرونده هاش رو تموم می کرد یا به قصد یک استراحت چند دقیقه ای بهشون سر می زد اون دوتا ووروجک  بیرون مینداختنش و هیچ چیزی راجب نقشه های شیطانیشون بهش نمی گفتن 

به هرحال که با نزدیک شدنشون به اواخر سال و کریسمس همه چیز بهم می ریخت و پرونده هاو حساب های مالی باید همگی چک می شدن پس چه بهتر که اون دوتا خرگوش سرشون گرم بود و به تهیونگ اجازه می دادن به کار هاش رسیدگی کنه 

اما چیزی  که این مدت درست از شب بعد از کلیسا روی مخش رژه می رفت قولی بود که در روز های اول به جونگکوک داده بود 

" می ذارم بری بیبی البته بعد از رستگاریت" 

و حالا جونگکوک رستگار شده بود آیا وقت اون نبود که درهارو براش باز بذاره ؟ 

دکمه روی میز کارش رو فشرد و به در چشم دوخت تا خدمتکارش وارد بشه 

* بله ارباب؟ 

_ جونگکوک رو بیار اینجا 

خدمت کار تعظیمی کرد و بیرون رفت و درست پنج دقیقه بعد تقه ای به در اتاقش خورد 

جونگکوک به آرومی از لای در سرک کشید و بعد از دیدن تهیونگ پشت میز کارش لبخندی زد 

+ با من کاری داشتی ددی؟ 

_ بیا اینجا !

 تهیونگ به جلوی میزش اشاره کرد و منتظر به جونگکوکی که توی اون بافت سفید رنگ مثل دونه برف شده بود نگاه کرد 

+ بله؟ 

جونگکوک کنجکاوانه پرسید و با چشمای شفاف  خرگوشیش به دستای تهیونگ که در حال بیرون آوردن پوشه ای از توی کشو کمد بود خیره شد 

_ روزای اولی که توی روفگارد بودی مدام ازم می خواستی بذارم بری یادته ؟

+ یادمه 

_ و من بهت گفتم زمانی می ذارم بری که رستگار بشی 

+ و من حالا رستگار شدم ؟

_ بله تو رستگار شدی جونگکوک 

تهیونگ پوشه کاغذی رو جلوی جونگکوک گذاشت و دست هاشو پشت کمرش گره زد 

+ این چیه؟

_ قرار دادی که تو با حواس پرتی امضاش کردی و برای من شدی 

+ چرا داری بهم می دیش؟ 

_ تا اگر خواستی بذاری و بری 

+ میساکی چی میشه ؟ 

_ من همیشه پدرش میمونم اما فک می کنم بیشتر نیاز داره کنار هیونگش باشه 

جونگکوک بغضش رو فرو داد و با دستای لرزون برگه امضا شده رو برداشت  به دست خط خوب خودش خیره شد و کم کم هق هق گریه هاش به لبخند و قهقهه خنده تبدیل شد 

CrimeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang