معنای نقش مکملی خیلی راحت تر برای دوپسر جا افتاد زمانی که با وارد اتاق شدنشون و دیدن یونجی اون باز هم روی تصمیمش پا فشاری کرده بود و بعد از اینکه یونگی باز هم مخالفت کرد با پادرمیونی تهیونگ گربه اخمالو اجازه داد که اگر اون پسر متقاضی تونست توی مسابقه شب برنده بشه به ورودش توی گروه فکر می کنه
و البته که این جمله " بهش فکر می کنم " درواقع نشانه خلع صلاح شدن یونگی بود و اون هرگز صادقانه بهش اعتراف نمی کرد
بعد از اون تهیونگ به هردو نفر توضیح داده بود که روانشناس جدیدش قراره با خودش زندگی کنه و از طرفی هم نمی تونست طولانی مدت توی توکیو بمونه چرا که خبر اقامتش همین حالا هم احتمالا به دست هانوتو رسیده بود و این کمی می تونست خطری باشه
پس بعد از گذروندن چیزی نزدیک به دو ساعت کنار یونجی و بغل کردنش تهیونگ باز هم سوار هواپیمای شخصی مخصوص خودش و یونگی شده بود و حالا آماده و حاضر بود تا به مهمون های جدیدش خوش آمد بگه
چیزی که بشدت باعث می شد تهیونگ به اون پسر چشم خرگوشی فکر کنه برنامه هاش برای وارد کردن جونگکوک به بازی بود هرچند که وقتی روی صندلی نرم و راحت بمباردیر مشکی رنگ (اسم نوعی هواپیما اختصاصی ) خوابش برده بود فراموش کرده بود که کدوم خودش باشه و باز هم در غالب تهیونگ محبوب رسانه ها بیدار شده بود نه تهیونگی که برای خودش نامی مستعار داشت
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیست هشت روز از روزی که جونگکوک همراه چمدون هاش و خواهرش به عمارتش نقل مکان کرده بودن می گذشت و تهیونگ هنوز هم موفق نشده بود ارتباطش رو با اون دختر کوچولوی دوست داشتنی درست بکنه
دوست شدن با میساکی تقریبا به چالش بزرگ ذهنی براش مبدل شده بود تا اون هرلحضه توی ذهنش با خودش کلنجار بره و راه های مختلف رو امتحن کنه
اما فرقی نداشت در هر صورت چه عروسک های قشنگی براش می خرید چه انواع خوراکی های مختلف رو براش میاورد همچنان هم جواب دخترک به دوست شدن باهاش منفی بود
حالا هم روی صندلی ننویی اتاقش نشسته بود و به بارش بارون که از پنجره قدی اتاقش بشدت دلنواز بود خیره شده بود
ایده شومینه در اتاق جدا ایده مناسبی براش بود چرا که حالا توی این سرمای دلچسب گرمای شومینه به همراه صدای ترق و توروق ذغال های داخلش باعث می شد با لذت بیشتری روی صندلی ننوییش حرکت کنه و بیشتر توی ذهنش دنبال یه راه حل بگرده
با خودش زمزمه کرد
_ محض رضای خدا تو چت شده مرد؟؟ اون فقط یه بچه هفت سالست بیخیال شو
اما باز هم وجهه رقابت جوش توی دهن هرچی منطق کوبید و پسر مومشکی باز هم به فکر فرو رفت تا بتونه راه حلی پیدا کنه
JE LEEST
Crime
Fanfictieگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد