بارقه دوم :سرزمین فلسفه

1.8K 285 275
                                    

بچه ها لطفا با آهنگایی که گإاشتم بخونید تا بهتر برید تو حس و حالش

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آنکه باورت دارد یک قدم جلو تر از کسی است که دوستت دارد

یوهان گوته

دستی به فک درد ناکش کشید

از دیشب که پسر بزگ تر برای شام بهش سر زده بود و بعداز چک کردن دفتر روی میز گک رو باز کرده بود تا به الان که حدس می زد باید نزدیک به ظهر باشه نتونسته بود از درد فک و دندون هاش خلاص بشه

به هر حال باز هم چیز طاقت فرسایی نبود وقتی به زمانی که اون توپ لعنت شده بین دندوناش بود فکر می کرد به این نتیجه می رسید که وضعیت الانش ستودنیه

دیشب تهیونگ بهش اجازه داده بود حمام کنه و همینطور لباس های جدیدی هم براش آورده بود و حالا جونگکوک با یک دست پیراهن کلاسیک قرن نوزدهمی و شلوار پارچه ای مشکی روی لبه تختش نشسته بود و به دستگاه گرامافونی که امروز صبح وارد اتاق شده بود نگاه می کرد

آستین گشاد و باز پیرهن که در نهایت به دور مچش سفت می شد به طرز اعجاب آوری حس خوبی رو بهش القا می کرد یک حس دوست داشتنی از لمس شدن گاه و ناگاه پوست حساس و شیری رنگش توسط اون ابریشم کرم رنگ

پسر بزرگ تر وارد شد و نفس پسرک در سینه حبس

نگاهی به پسرک خرگوشی اش انداخت و در نهایت بعد از اندکی جای دادن تحسین در نگاهش به سمت گرامافون حرکت کرد

_ ظهر بخیر جونگکوک

+ ظهر بخیر ددی !

پسرک کمی از درد فکش اخم کرد و در نهایت تلاش کرد عادی جلوه کند

_ فکت هنوز هم درد می کنه ؟

+ ن..نه ..چیز..چیزی..

با نگاه تیز و برنده پسر بزگ تر ادامه حرفش را در نطفه خفه کرد وسرش را پایین انداخت در چندین ساعت گذشته متوجه حساسیت پسر بر دروغ شده بود

+ متاسفم ددی ... بله ... فکم درد می کنه

پسر بزگ تر شروع به قدم زدن در طول اتاق کرد در بین مسیر به سوی جونگکوک قدمی برداشت و بعد از کمی نوازش ماساژ گونه بر فکش به مسیرش در اتاق ادامه داد و دست هایش را پشت کمرش در یک دیگر قفل

_ آنچه را آفریده ام فقط ثمره تنهاییست .. فرانتس کافکا

جونگکوک فقط فقط خیره ماند او به خوبی می دانست که کلاس درس امروزش شروع شده اما سوال در آن بود که چرا لحن تهیونگ هنگام به زبان آوردن آن جمله چنین سوزناک به نظر می رسید

CrimeOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz