مبهوت بی هیچ حرفی فقط به دهن دوست عزیز تر از جونش خیره شده بودالبته که جونگکوک انتظار چنین تعجبیو از جانب دوست عزیزش داشت و همین الانش هم کلی بابت این که باعث نگرانی ترسش شده احساس شرمندگی می کرد
دستشو روی دست لرزون جیمین گذاشت و آخرین کلماتو برای شوک زده کردن کامل جیمین به زبون آورد
+ الان خوب یه جورایی .. م..من برای تهیونگ کار می کنم و ما .. و ما .. خوب ما یه رابطه پیچیده ای باهم دیگه داریم می دونی .. اون .. ما باهمیم
سریعا جملش رو تموم کرد و به چهره سرخ شده جیمین که حتم داشت از عصبانیته خیره شد
و درست وقتی دست جیمین بالا رفت و سیلی نسبتا آرومی بهش زد مطمئن شد که با تعریف کردن همه چیز طی یک ساعت و بیست و هشت دقیقه باعث شده دوستش مرز های شوک زدگی رو رد کنه و وارد جنون بشه
جیمین سریعا سیلی محکم تری به خودش زد و با حالت مبهمی به جونگکوک نگاه کرد
جیمین _ واقعیه !!! واقعیه!! خدای من+ جیمینا آرومباش
جیمین عصبی از حرکات آروم جونگکوک تقریبا سرش فریاد کشید
جیمین_ فقط خفه شو جئون فاکینگ جونگکوک تو ... تو ...توی لعنتی چطور تونستی همچین اتفاقای فاکی رو بگذرونی و هیچی به من نگی ؟؟
+ جیمینی تو که می دونی من تحت چه شرایط و فشار هایی بودم
جیمین_ جونگکوک می فهمی چی داری می گی ؟؟ تو باید از این مرتیکه شکایت کنی اصا باید همون موقع پلیس خبر می کردی چرا وقتی دیدی رفتاراش عجیبه پلیس خبر نکردی ؟
+ جیمین نیازی به پلیس نیست
پسر بزرگ تر عصبی دستی به موهاش کشید و با لحنی که از شدت حرص می لرزید غرید
جیمین_ تو حالیت نیست؟ یا خودتو زدی به خریت؟ جونگکوک تو بخاطرش خلاف کردییی می فهمی ؟؟ مجبورت کرده کارای خلاف بکنی
جونگکوک عصبی پوفی کشید و بعد از نشوندن جیمینی که می خواست به سمت تلفن بره عصبی توی صورتش غرید
+ همینجا تمومش کن جیمین من خیلی کارای بدتر از چهارتا خلاف معمولی براش کردم و هیچ لحضه ای هم ازش پشیمون نبودم
جیمین با حال زاری لب زد
جیمین _ اما جونگکوک
+ تو بهترین دوستمی پس می فهمی که چه زمانی دروغ می گم و چه زمانی واقعا خوشحالم .. بنظر تو من مثل آدماییم که ناراحت و ناراضین؟
أنت تقرأ
Crime
أدب الهواةگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد