پاسی از ساعات شادی گذشته بود و حالا که غذاهای لذیذ شام صرف شده بودن اعضای خانواده کنار درخت کریسمسی که باهم دیگه تزیینش کرده بودن نشستن و مشغول آماده کردن جعبه های کادوشون شدن
اولین نفر میساکی با اون مو های خواج زیباش وجعبه کوچیکی توی دستش به سمت جونگکوکی که تقریبا تو بغل تهیونگ نشسته بود رفت
+ اوه خدای من میساکیا عزیزم خیلی ممنونم
جونگکوک با لحن ذوق زده ای گفت و بعد از بوسیدن گونه خواهر کوچولوش در جعبه رو باز کرد
پاپیون خوش دوخت مشکی رنگی با تک نگین درخشان طلایی رنگی در وسطش کادوی کریسمسی بود که دخترک هفت ساله برای براردش خریده بود
یونگی و یونجی اوی کشداری گفتن و یونجی بعد از چلوندن دخترک توی بغلش جعبه ای رو بهش داد
یونجی_ نونا رو ببخش توتفرنگی کوچولو نونا نمی دونست دقیقا چه چیزی دوست داری عزیزم
میساکی سری تکون داد و در جعبه خوش رنگ رو باز کرد
ست بزرگی از لوازم نقاشی توی جعبه جلوی چشمای دخترک قرار گرفت و باعث شد مردمک های اقیانوسی رنگش برق شادی بزنن
+ میساکی از نونا تشکر کردی؟
میساکی سریعا بوسه سبکی روی گونه یونجی گذاشت و لبخند شیرینی زد
یونگی که تا همون لحضه شاید درگیر کنکاش بین شعله های شومینه گوشه دیوار بود بلاخره اعتراض کرد و گونش رو به سمت میساکی برد
یونگی_ پس من چی؟ منم تشکر می خوام
میساکی برخلاف تصور پدر و برادرش کاملا حق به جانب دست هاشو توی هم گره زد و پشتش رو به یونجی تکیه داد
میساکی_تو که هنوز بهم کادوی کریسمسمو ندادی
+ خدای من ... میساکی؟ این چه طرز ...
با صدای خنده بلند تهیونگ جونگکوک با ابرو های بالا رفته به سمتش برگشت
_ کاملا دختر خودمی توتفرنگی کوچولو
+ اینجوری نکن عادت می کنه
جونگکوک به پسر بزرگ تر تشر زد و با چشم های ریز شده بهخواهرش خیره شد
تهیونگ حلقه دستاشو به دور کمر محبوبش محکم تر کرد و گاز آرومی از سرشونه جونگکوک گرفت
_ نترس نمی کنه
یونگی پوف کلافه ای کشید و دست برد تا جعبه سبز رنگ رو برداره همونطور هم زیر لب غر غری کرد
یونگی_ کیوت وقیح حق به جانب
جعبه رو جلوی میساکی گرفت اما قبل از این که انگشتای کوچولوی دخترک به جعبه برسه اون روپس کشید
YOU ARE READING
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد