اونقدری ذهنش درگیر خواهر کوچولوش بود که به این مسئله مثل این که الان خیلی اتفاقی پشت رول ماشینی نشسته که تمام دوران نوجوونیش آرزوش بوده توجهی نکنه
سرعتش رو بیشتر کرد و به لوکیشنی که براش فرستاده شده بود نگاه کرد
امیدوار بود که لایو لوکیشن خودش که برای جیمین فرستاده بود مورد نیاز اون موچی قرار نگیره چون اونطوری صد در صد به دردسر افتاده بود
برخلاف تمام تصوراتش موقعیت لوکیشن جایی درست توی خیابون گانگنام بود
همین باعث می شد افکارش بهم بریزن و نتونه سناریو مناسب رو بچینه
هرچه که توی ذهنش بالا پایین شد و گذشت رو کنار گذاشت تا بتونه دنبال مکانی برای پارک کردن بوگاتی شیرون مشکی رنگ بگرده
تلفنش زنگ خورد و اون دستپاچه گوشه ای از خیابون ایستاد
با استرس آیکون سبز رنگ رو لمس کرد
* ماشینو کنار خیابون بذار و پیاده شو , باید یه مرد سیاه پوش رو جلوت ببینی
+م..می بینمش
* خوبه
بوق ممتد گوشی نشون از قطع شدنش می داد
تلفن رو کمی جا به جا کرد و شماره جیمین رو گرفت با استرس روی فرمون ضرب گرفت و لب پایینش رو به دندون گرفت
جیمین_ کوک؟ همه چیز مرتبه ؟ رسیدی؟
+ جیمینا لوکیشنم روشنه دارم از ماشین پیاده می شم اگر تا سه ساعت آینده خبری ازم نشد به آقای کیم و پلیسا خبر بده
صدای پسر دیگه نگران به گوشش رسید
جیمین_ مراقب خودت باش
بدون اون که چیز دیگه ای بگه تلفن رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت
رو بروی مرد سیاه پوش ایستاد
* جئون ؟
+ خ..خ.خود..خودمم
نفس عمیقی کشید و خودشو برای لکنتش لعنت کرد
* دنبالم بیا
از توی خیابون های نیمه شلوغ گذر کردن و به ورودی رستوران بزرگ و مجللی رسیدن
رستوران صدف اقیانوسی یکی از محبوب ترین و گرون ترین رستوران های کشور به حساب میومد چه برسه به سئول
سیاه پوش درو براش باز کرد و خودش عقب ایستاد
بعد از نگاه اجمالی به اطرافش به سمت داخل پا گذاشت و بعد از اون هم با راهنمایی خدمه به میز مورد نظر رسید اصلا علاقه ای به تحلیل اون رستوران مجلل و اشرافی نداشت
پسری با موهای تیره رنگ و چشمای تیز گربه ای پشت میز نشسته بود ومشغول چرخ دادن به گیلاس حاوی شامپاینش بود
ESTÁS LEYENDO
Crime
Fanficگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد