ویکتوریسم

1.3K 198 157
                                    

دو هفته از شروع ماموریت گذشته بود و همه چیز همونطور که باید پیش رفته بود

دیدار با رابط توی بار‌ به خوبی پیش رفتهرچند که جونگکوک مجبور شد در خفا دست به قتل بزنه اما همه چیز اونطور که باید پیش رفتاجازه ورودشو به خونه مین بزرگ گرفته بود و طبق دستور خوده رئیس مین روز هایی که مربوط به روز کاریش می شد رو موظف به سکونت توی عمارت و روز های تعطیل و معمولیش رو مجاز بود توی آپارتمان خودش بگذرونهو تنها دلیل برا توافق این جوریشون؟ قطعا وجود یه گربه طوسی کوچولو توی آپارتمان با منسب حیوون خونگی‌بود و چون مین بزرگ از این‌موجود چهارپا تنفر داشت اجازه داده بود جونگکوک روز های تعطیلیش رو پیش این حیوون پشمالو بگذرونهدوهفته گذشته فقط با شنیدن صدای آرامش بخش تهیونگ توی ایرپادش گذشت و اون حتی موفق نشد یه بار صورت مردش  رو ببینهو امروز؟امروز روزی بود که مجاز شده بود برای سر زدن  به خانوادش سمت حومه شهر برهبه خونه پدریش و مجبور بود شب توی عمارت اون پیرمرد کارت حاضری بزنهپس ساعات زیادی رو برای کنار تهیونگ‌موندن نداشتاما بلاخره بهتر از هیچی بود مگه نه؟

قطعا می دونست درحال تعقیبه اما خوب اونا انتظارشو داشتن 

نفس عمیقی کشید و فرمون رو به سمت چپ چرخوند تا از خروجی سوم به قصد ورود به مسیر شهری و خارج شدن از اتوبان بتونه کمی اون ماشین دنبال کننده رو هم شناسایی کنه

کادیلاک مشکی رنگی با دو سرنشین به طرز کاملا حساب شده ای چشماشون بهش بود و با این که جونگکوک می دونست قرار نیست چیزی بشه اما از استرس  دست هاش خیس عرق شده بودن و احساس پیچش کمی هم توی معدش داشت
اونقدری حواسش پرت شده بود که فراموش کرد توی مسیر های شهری محدودیت سرعت دارهتا زمانی که درست آژیر پلیس رو کنارش شنید

افسر پلیس بهش اشاره کرد کنار بزنه و همین برای لرزیدن جونگکوک کافی بود

صدای تهیونگ توی گوشش پیچید

_ پلیس بده ... شت جونگکوک سعی کن خونسرد باشی ... هواتو داریم نترس

بی هیچ حرفی کنار زد و از ماشین پیاده شد

افسر بلند قد و هیکلی جلو اومد و درخواست مدارک ماشینو کرد

جونگکوک سریعا داخل ماشین برگشت تا چیزی به اسم مدارک ماشینو پیدا کنه+ پس کدوم گوریه؟؟

صدای تهیونگ جواب داد

_ داشبوردت ... سمت راست .. کیف کوچیک چرمی

با نفس آسوده ای کیف چرمی رو بیرون کشید و به دست افسر داد

افسر که پسری جوون مثل خودش بود با لبخندی دندون‌نما کیف رو گرفت و همونطور که چکش می کرد توضیح داد

* محدودیت سرعت  رو نقض کردید قربان

+ اوه متاسفم ... بخاطر اعصاب متشنجم بوده که متوجه نشدم ... واقعیتش خیلی دلتنگ و نگرانم

CrimeOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz