یونجی دستی به موهاش کشید و مظطربانه به صورت پزشکش خیره شد
جکسون کمی کاغذ های آزمایشگاه رو وارسی کرد و همراه با پوف کلافه ای عینکش رو روی میز پرت کرد
یونجی_ پیشرفت کرده نه ؟
جکسون چنگی به موهاش زد و سرش رو پایین انداخت
جکسون _ چرا خودتو اینجوری زجر می دی؟
یونجی تلخندی زد و اشک گوشه چشمش رو پاک کرد
یونجی_ چون من محکوم به درد کشیدنم
جکسون _ شاید هنوزهم بشه کاری کرد بزار درمانو شروع کنیم ... نمی خوای یونگی و تهیونگ بدونن باشه بهشون نمی گیم اما اینطوری پیش بره از دست می ری
یونجی سرش رو به نشونه منفی نشون داد و کیفش رو روی صندلی کناریش جا داد
یونجی_ یه چیزایی هست که نمی شه حل بشن ... من نمی خوام درمان بشم جکسون می تونی بفهمی که چقدر بابت این اتفاق خوشحالم ؟
جکسون _ پنهان کاریت از برادرات باعث می شه آسیب ببینن باهاشون این کارو نکن یونجی
یونجی کنار پزشک چند سالش ایستاد و شونه های افتادش رو لمس کرد
یونجی_ هی ! من نمی تونم الان که همه چیز داره خوب پیش میره خرابش کنم ... لطفا چیزی بهشون نگو و ....
یونجی نگاه مرددی به چشمای سرخ شده پسر روبروش انداخت و بعد از فرو دادن بغضش به حرف اومد
یونجی_ می تونی که .. ... ب..فرم اهدای عضو برام بیاری؟
جکسون با حالت نا باوری از جاش بلند شد و روبروی دخترکی که شاید از چند سال پیش تصمیم به دوست داشتنش گرفته بود ایستاد
جکسون _ می خوای چی کار کنی؟ نه نه نه .... چنین اجازه ای رو بهت نمی دم یونجی .. تو حق نداری این کارو بکنی
یونجی لبخندی زد و گوشی پزشکی دور گردن جکسون رو کمی جابه جا کرد
یونجی_ تو کسی نیستی که بهم برای کارام اجازه بدی جک می دونی؟ می خوام قرنیه هامو اهدا کنم اینطوری هیچ وقت کاملا نمی میرم هوم ؟
جکسون هقی زد و سر جاش وا رفت
جکسون _ خواهش می کنم بذار درمانو شروع کنیم تا کبدت پیش رفته هنوز می شه درستش کرد خواهش می کنم یونجی ... نه برادرات و نه من دووم نمیاریم
دست های لرزون و سرد دخترک بین موهای پرپشت پسرک فرو رفتن و مشغول نوازش کردنشون شدن
یونجی_ دوسال پیش وقتی اینقدر خودتو شجاع دیدی که بهم اعتراف کنی جک من بهت گفتم آدم اشتباهی رو انتخواب کردی من خیلی وقته که سوختم ... نمی تونی به پای یه درخت خشک شده بشینی و فک کنی روزی برات میوه می ده یه درخت خشک شده باید قطع بشه باید بسوزه تا بلاخره به طبیعت برگرده
YOU ARE READING
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد