یک زجر بی پایان

2.1K 278 9
                                    

نگاه مرددی به جکسون انداخت و پوف کلافه ای کشیددر اتاقو باز کرد و داخل رفتطبق روال یونجی درحالی که با داروهای بیهوشی قوی توی حالت نیمه هوشیاری به سر می برد روی تخت بزرگ سفید توی اتاق مخصوص دراز کشیده بودچشمای خمارش به سقف خیره بود و دستاشو روی قلبش گذاشته بودنفس های آرومی می کشید و به خوبی نیمه هوشیاریش معلوم بودروش تلقین یک روش شکنجه و اطلاعات گیری در جنگ جهانی دوم بود که حالا استفاده های درمانی هم برای موارد خاصی مثل یونجی داشتفرد رو به حالت خلسه و نیمه هوشیاری می بردن و یک راوی با زمزمه کردن یک سناریو کاری می کرد تا فرد نیمه هوشیار سناریو رو به شکل بخشی از خاطراتش بپذیرهروشی که به سرباز های اسیر تلقین می شد در جنگ خانواده و کشورشون رو از دست دادن اون هارو وارد ناامیدی کامل و افسردگی می کردن و به همین ترتیب اطلاعات جنگی رو از زیر زبونشون بیرون می کشیدنحالا این روش به یونجی نیمه هوشیار تلقین می کرد که معتمد ترین فرد زندگیش اون رو از کثیفی لب های مردک کانگ نامی پاک می کنه و اون دوباره می تونه زیبا و پاک زندگی کنهچیزی که مسئولیتش به گردن یونگی بود و هربار که توی اون اتاق سرتاسر سفید با اون پنجره یک طرفه مثل اتاق های بازجویی می رفت چیزی در قلبش خرد می شدصدای جکسون از طریق ایرپاد مشکی رنگ توی گوشش بهش می رسید و همه چیز از پشت پنجره یک طرفه زیر نظر بودنورپردازی اتاق کم نور و تقریبا تاریک بود تا مراحل بهتر پیش برنو یونگی هنوز هم به این روش عادت نکرده بودهربار که در نهایت سناریو ساختگی که دم گوش دختر زمزمه وار نجوا می کرد و در آخر سرنگ ظریف حاوی ماده بیهوشی دوز بالا رو با آرامش توی گردن خواهرش میزد  بلافاصله از اتاق بیرون می دویید و مثل همیشه تمام محتویات معدش رو توی توالت فرنگی خالی می کرداوایل تهیونگ برای این مسئولیت انتخاب شده بود و همه چیز خوب پیش می رفت اما وقتی اون هم دچار اختلال در هویت و شخصیت خودش شد میساکی در ناخودآگاه خودش اون رو پس میزد و روند درمان به مشکل بزرگی برخورد کرده بود که اون ها اصطلاحا واکنش منفی می نامیدنشوقتی مسئولیت به دست یونگی افتاد تهیونگ برای دلداری هم که شده پشت اون شیشه تیره رنگ کنار جکسون می ایستاد و گوش می دادو کی میگه که کیم تهیونگ بزرگ هربار توی دستشویی به همراه یونگی که عق میزد هق هق نمی کرد ؟اما اون طاقت نیاوردشخصیت فرعی که وجودش رو فرا گرفته بود چنین دردی رو نمی پذیرفت و بعد از دو باری که یونگی مجبور شد برادریو همراه خودش از دستشویی بیرون بکشه که تشنج کرده و کف سفید از بین لب هاش بیرون میاد تهیونگ از شرکت توی روند درمانی حتی به عنوان یک تماشاگر محروم شداما یونجیدختر آسیب دیدهالماس ترک برداشته دوپادشاههربار که چشم هاشو باز می کرد و طبق تلقین های درمانی که خودش ازشون بی خبر بود فکر می کرد یونگی تموم اون کثیفی هارو با لب های خودش پاک کرده و با چهره خواب اون گربه چشم طوسی کنار خودش روبرو می شد قلبش به نوبه خودش می شکست اما اون هرگز متوجه نشد که چرا هربار که چشم باز می کنه و یونگی رو می بینه مژه های بلندش خیس و رنگش از همیشه پریده ترهاین یک نفرین بود؟یک بیماری ؟یک دشواری ؟هرچه که بود بدجوری نحسیش دامن این سه نفرو گرفته بودهرکدوم به نوبه خودشون غرق درد و زجر بودنمسئولیت های سنگین خلافکارانه ای که همگی به گردن یونگی افتاده بود و تهیونگ برادر دوست داشتنیش از وقتی قالب یک شخصیت فرعی رو روی خودش پذیرفته بود از کمک بهش سر باز میزدمعتقد بود انجام وظایف خلافکارانه در شانش نیست و از تمامی کار ها کناره گیری کرده بودتنها به دو کمپانی بزرگ خودش رسیدگی می کرد و حتی حاضر به شنیدن حرفای یونگی نمیشدهمین اتفاق محرکی برای شکستن رابطه برادریشون شده بود و تنها وصله این بین برای نگه داشتن این دونفر کنار هم یونجی بیماری بود که اون دو هرگز بخاطرش و جلوش باهم بحثی نمی کردنتنها نقطه اشتراک دو شاهی که یکی خودش رو تاریک و دیگری خودش رو به روشنایی روز می دیدالماس ترک برداشته ای بود که چندین قیطرش روی تاج شاه سیاه رنگ و چند قیطر دیگش روی تاج شاه سفید می درخشیدزمزمه هاشو توی گوش یونجی پایان رسوند و با بوسیدن گونش سر سوزن رو توی رگ گردن دختر فرو بردوقتی پلکای یونجی سنگین شدن و خوابش بردطبق اتفاقی که بهش عادت کرده بود به سمت سرویس بهداشتی راه افتاد تا از شر حالت تهوع شدیدش خلاص بشهاین بار عق زدن هاش با هق هق گریه همراه شدکسی توی سرویس بهداشتی نبود و اون می تونست به راحتی اشک هاشو آزاد کنهجکسون می دونست که اون بعد از این راه درمانی توی حالت روانی خوبی نیست پس دستور منع و رفت و آمد اطراف و داخل سرویس بهداشتی از قبل داده شده بودلاته ای که با عسل شیرینش کرده بود رو روی میز جلوی یونگی که میشد لرزش خفیف دست هاشو دید گذاشتجکسون _ من واقعا متاسفم جناب مین اما واقعا هیچ راه دیگه ای نیست ما همه چیزو امتحان کردیم شوک درمانی  درمان های دارویی تزریق های هورمونی و هرچیزی که میشد انجام داد  اما خودتون بهتر از من روند رو با چشمای خودتون دیدیدیونگی نگاهی بهش انداخت و سیگاری بیرون کشیدیونجی به این زودیا به هوش نمی اومد و اون کمی وقت برای آروم کردن خودش داشتسیگار بین لب هاش نشست و دودش بالاخره بعد از برخوردش با آتش سر  فندک طلایی بلند شدپوک عمیقی به سیگار زد و تک خنده ای کردیونگی _ مهم نیست ادامه میدم .... تا زمانی که جون خواهرمو تضمین می کنه انجامش می دمجکسون عینکش رو  روی صورتش جابه جا کرد و گلویی صاف کردجکسون _ شش ماه از آخرین خودکشیشون می گذره به نسبت دفعات قبل پیشرفت خوبیه و می تونیم امیدوار باشیم که روند داره درست پیش میره جرعه ای از لاته نوشید و پوک دیگه ای به سیگارش زدقبلا حداقل تهیونگ کنارش بود تا به شونه های شکسته هم تکیه کنن اما حالا هردو تنها با مشکلاتشون می جنگیدنچه تراژدی تلخیوقت بیشتری برای تلف کردن نداشتیونجی باید به اتاق خودش توی عمارت منتقل میشد و اون باید طبق همون سناریو آزاردهندهتظاهر به خواب بودن کنار دخترک می کردچه کریه و چه نحساما اجباریاگر این چیزی بود که دخترکو از خودکشی های مکرر دور می کرداگر این احساس تلقین که پاک شده باعث میشد دست از مداوم به مردن فکر کردن بردارهپس یونگی انجامش می داددردشوکابوس هاشوعذاب هاشوهمه چیزشو به جون می خرید تا یکبار دیگه باز شدن پلک های یونجی رو ببینهتا یکبار دیگه دخترک با مهربونی براش حرف بزنه و اونو بهترین برادر دنیا خطاب کنهیونگی این کارو می کردچه اهمیتی داشت اگر ساعات خوابش بخاطر کابوس های مکرر کم میشد ؟اگر وعده های غذاییشو پس میزداگر درد های روحیش به درد های جسمانی تبدیل می شدنچه اهمیتی داشت وقتی یونجی یکبار دیگه می تونست طلوع آفتابو ببینه و یکبار دیگه حتی اگر به دروغ لبخند بزنهیونجی به پای حکومت اون دو خاکستر شده بود ؟یونگی خودشو به آتیش می کشید تا ققنوسی هرچند زخمی و درد کشیده اما امیدوار به زندگی از اون خاکستر سربلند کنهیونگی این سوختن و جون دادن تو آتیش عذاب وجدان  رو به جون می خرید تا آتش خاکستر این ققنوس زخمی بشهو این تمام کاری بود که از دستش برمیومدقطعا بهتر از بیرون کشیدن تیغ از بین انگشتای لرزون یونجی و پایین کشیدنش از لبه پشت بوم بودراحت تر از خالی کردن ماشه های اسلحه توی خونه و قایم کردن قرص هااین عذاب نفس کشیدن یونجی رو تضمین می کرد و یونگی هرکسی که تهدیدی برای این تضمین میشد رو از روی زمین بر می داشت_________________________________________

CrimeWhere stories live. Discover now