وارد کافه شدن و اولین چیزی که دیدن کله بلوند جیمین و لبخند زیباش بود
+سلام جیم!!!
جیمین تقریبا به سمتشون پرواز کرد و قبل از جواب دادن به کوک میساکی رو به آغوش کشید
جونگکوک چرخی به چشماش داد
+ ممنون منم از دیدنت خوشحالم .
کنایه آمیز گفت و به سمت میز گوشه سالن رفت
جیمین دخترک رو بیشتر چلوند
جیمین- می دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود بچه؟
دخترک دست جیمین رو گرفت و با انگشت اشارش چیزی کف دستش نوشت
$ من فندقم بهم نگو بچه$
جیمین بلند خندید و گونه دخترک رو بوسید
جیمین- ببخشید فندقک!
باهم به سمت میز انتهای سالن رفتن و کنار کوک نشستن
جیمین- چی می خورید؟
+ من لاته می خوام و برای فندق هم شیرکاکائو بیار لطفا!
جیمین موهاشو به سمت بالا داد و بعد از گفتن اطاعت میشه میز رو ترک کرد
--------------------------------------------------------------------------------------
چیزی از بین پرونده ها مداوماً داشت از چشمای تیزبینش فرار می کرد
عصبی و بهم ریخته بود
دکمه گوشی روی میز رو فشرد
*بله جناب کیم؟
- ساعت کوفتی از دوازده گذشته و قهوه من روی میزم نیست به چه دلیل کوفتی هنوز آماده نیست؟
* الان پی گیری می کنم قربان !
عصبی خودشو روی صندلی ریاستش ولو کرد و با دست راستش شقیقه های دردمندش رو ماساژ داد
سه دقیقه بعد با تقه ای که به در خورد صاف سرجاش نشست
منشیش وارد شد و فنجون سفید دور طلایی رو روی میز گذاشت
بی توجه به منشیش که هنوز برای گرفتن اجازه مرخص شدن اونجا ایستاده بود لبه فنجون رو به لباش نزدیک کرد
وقتی با اولین جرعه متوجه شد قهوش داغ تر از سرو معمولشه با عصبانیت شدید فنجون رو به سمت دیوار پرت کرد و باعث شد صدای خورد شدنش منشی بیچاره رو بترسونه
داد کوتاه اما بلندی کشید و بعد از اون پرونده روی میزش رو هم به اون سمفونی بهم ریختگی کشوند
چیزی درونش به مجرای تنفسیش چنگ میزد
مثل جنینی که هرگز طعم تولد رو نچشیده ناقص و کریهانه در درونش تقلا آزادی می کرد
حفظ تعادل سخت و تقریبا غیر ممکن شد پس با دستش به لبه میزش چنگ انداخت و خودش رو به دستش تکیه داد
CZYTASZ
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد