روز موعود زودتر از اونچه که انتظار می رفت فرا رسید
کنسرت بزرگ کلاسیکی که یونگی و یونجی نوازندش بودن و تهیونگ قرار بود فقط یک تماشاچی باشه
و جایی در عمارت بزرگ مردک پیر مین نام فاجعه ای رخ بده
لیموزین مشکی رنگ جلوی ساختمون بزرگ توقف کردو تهیونگ سمت میساکی برگشتبافت موهای دخترکو مرتب کرد و بهش خیره شد
_ وقتی هیونگو اونجا دیدی چی کار می کنی ؟
میساکی لبخند خرگوشی زد
میساکی _ وانمود می کنم نمی شناسمش چون اگه بفهمن می شناسمش توی دردسر میوفته
بوسه ای روی سر دخترک گذاشت_ دختر باهوشمدکمه کتش رو بست و دست میساکی رو گرفتاز در بزرگ ورودی داخل رفتن و بادیگارد درشت هیکلی بهشون تعظیم کرد
* از این طرف قربان
دنبال مرد به داخل سالن اجرا پا گذاشتن و تهیونگ تونست مرد منفور مین نام رو درست در ردیف اول صندلی ها جایی که با تیکت وی آی پی جدا شده بود ببینه
با بیخیالی سمتش رفت و جلوش ایستادمین عصای مشکی طلایی توی دستش بود و مردی حدودا سی ساله کنار صندلیش بطرز فجیعی شق و رق ایستاده بود
_ مشتاق دیدار پاپا
مین صورت پیرشو سمتش چرخوند و لبخند نصفه ای زد
* چطوری تهیونگ؟_ به لطف کار غیر معمولت درگیر کابوسای شبانه دخترمم
دستی به موهای میساکی که پشت سرش قایم شده بود کشید
* اگه به حرفم گوش می کردی زودتر میاوردیش ببینمش اینطوری نمی شد من پیر شدم تهیونگ مطمئنان دلم می خواد نوه عزیزمو ببینم
تهیونگ چرخی به چشماش داد و میساکی رو کمی جلو کشید
_ میساکی این پدربزرگته درواقع پدربزرگ منه می تونی پاپا صداش کنی
میساکی با چشمای آبی رنگش نگاه کنجکاوی به مرد کت و شلواری انداخت و دستشو جلو برد تا با مرد دست بده
میساکی _ از آشناییتون خوشوقتم پاپا
مین لبخند مهربونی زد که قطعا برای تهیونگ هم تعجب برانگیز بود
* چه دختر شیرینی
میساکی لبخندی زد و بعد از لمس کردن یواشکی دست پدرش قدمی جلو گذاشت و سرشو کج کردبا چشمایی که متعجبشون کرده بود و بشدت بانمک شده بود با لحن کودکانه ای زمزمه کرد
میساکی _ شما پدربزرگ منید؟ چقدر خوشتیپین آجوشی
مین قهقه ای زد و دستاشو باز کرد تا دخترک رو به آغوش بکشهتهیونگ پوزخندی زد و دستاشو توی هم قفل کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/262439496-288-k883064.jpg)
CZYTASZ
Crime
Fanfictionگاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبود به مانند مذاهب و خالق مخلوقش را ستایش کرد